۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه

بهائیت



بهائیت 

بهائیت دینی است که توسط میرزا حسین‌علی نوری، ملقب به بهاءالله در قرن ۱۹ میلادی در ایران بنیانگذاری شد. 

بهائیان بهاءالله را فرستاده خدا (پیامبر) در این دور می‌دانند.
بهاءالله در سال ۱۸۶۳ این دین جدید را اظهار کرد.

شمار پیروانش بیش از ۷ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر برآورد شده‌است.
با اینکه این شمار کمتر از ۰٫۲٪ جمعیت دنیاست ولی از نظر پراکندگی ادیان در عالم بعد از مسیحیت دومین دین جهان شمرده می‌شود
مرکز جهانی بهائیان در حیفا واقع شده‌است.

بهائیان معتقدند که بهاءالله، بنیانگذار دین بهائی (۱۸۱۷-۱۸۹۲) جدیدترین فرستاده الهی در سلسله پیامبران پیشین چون ابراهیم، موسی و بودا و زردشت و مسیح و محمد است.

بهائیان به خدایی معتقدند که یگانه، جاوید و خالق همه چیز است.
این خدا به طور مستقیم در دسترس نیست ولی از طریق وحی با پیامبران ارتباط برقرار می‌کند که در این دین، پیامبر تجلی خداوندی است.
تجدید دین از اصول این آئین است و یکتایی خداوند از آموزه‌های بنیادین دین بهائی است.

بهائیان به بقای روح اعتقاد داشته و هدف از زندگی را پرورش استعدادهای روح می‌دانند.
از نظر بهاییان، حیات اصلی حیات روح است و جسد تنها به عنوان واسطه و ابزاری برای ترقی روح است
به اعتقاد بهائیان روح از جسم جداست و پس از مرگ، در عوالم روحانی به ترقی خود ادامه می‌دهد.

بهائیان دین را اولین موهبت در عالم می‌دانند زیرا تعالیم الهی را بر جمیع تعالیم دیگر مقدم می‌دانند و آن را سبب ترقیات و عزت انسان می‌دانند.

یکی از اعتقادات دین بهائی، وحدت اساس ادیان است بدین صورت که اساس ادیان الهی یکی است و همگی در اساس مشترک می‌باشندو اساس همه ادیان الهی یکی است و تفاوت بین ادیان فقط در احکام و فروعات است

از نظر آئین بهائی، عالم وجود نامتناهی است، ولی مراتب وجود متناهی هستند. این مراتب عبارت‌اند از:

عالَم خلق یا مرتبهٔ عبودیت
مرتبهٔ عبودیت (جهان هستی) مخصوص بندگان خدا است.

عالَم امر یا مرتبهٔ نبوّت
مرتبه دیگر، نبوت است. این مقام مخصوص پیامبران است

عالَم حق یا مرتبهٔ ربوبیت
مرتبه حق نیز از عهدهٔ تصور بشر خارج است و همان خداوند متعال است.

آموزه‌های دین بهائی

تعالیم بهائیان در ۱۲ سرفصل معرفی گردیده‌است.

1) وحدت عالم انسانی
2) تحری حقیقت
3) وحدت لسان و خط برای عالمیان
4) ترک تعصبات جاهلیه
5) تساوی حقوق رجال و نساء
6) دین باید سبب الفت و محبت باشد
7) جهان بشری محتاج نفثات روح القدس است
 دین باید مطابق علم و عقل باشد
9) صلح عمومی
10) تعدیل معشیت همگانی و رفع مشکلات اقتصادی
11) تعلیم و تربیت عمومی و اجباری
12) تشکیل دادگاه کبرا بین‌المللی

احکام آئین بهائی از «کتاب اقدس» از آثار بهاءالله استخراج شده‌اند.

بهاءالله بنیانگذار دین بهائی به پیروانش دستور می‌دهد که در هر شهری ساختمانی به بهترین صورت ممکن به نام خداوند ساخته شود و در آن به ذکر پروردگار پردازندو به این بناها مشرق‌الاذکار گفته می‌شود

آثار بهاءالله :

بهائیان معتقدند تمامی آثار بهاالله وحی منزل از سوی خدا بر وی بوده‌است:
کتاب اقدس (ام الکتاب دین بهائی، کتاب شریعت و احکام)
کتاب ایقان (در حل معضلات و مشکلات کتب آسمانی و استدلال)به فارسی
کلمات مکنونه فارسی

آثار عبدالبهاء
خطابات
رساله مدنیه (به فارسی)
مفاوضات (مشتمل بر رسائل مهمه و فلسفه و روحانی و تفسیر و غیرها)
الواح وصایای مبارکه (وصیت نامه)

پس ار تیر باران <باب >پیروانش که به «بابی» مشهور بودند بر طبق بیانات باب در کتاب بیان به دنبال مظهر ظهور بعدی که در این کتاب به «ظهور من یظهره الله» اشاره شده‌است، گشتند.

آنها در ابتدا از میرزا یحیی نوری که باب به او لقب صبح ازل داده بود پیروی می‌کردند
ولی پس از چندی در سال ۱۸۶۳ میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) که سمت معاونت برادرش را داشت از او برید و خود را من یظهره‌الله معرفی کرد.
دولت عثمانی هم از بیم جنگ میان دو فرقه میرزا یحیی و اتباعش را به قبرس و میرزا حسینعلی و یارانش را به عکا تبعید کرد.

میرزا یحیی از آن پس فعالیت چندانی نشان نداد و فشار و تبلیغات بهائیان اندک اندک او و یارانش را به فراموشی افکند.
اما حسینعلی که خود را بهاءالله می‌خواند به فعالیت شدیدی دست زد و بهائیت را پدید آورد

آئین بهائیت



در اینجا قصد داریم به بررسی برخی ایرادات و اشکالات موجود در آئین بهائیت بپردازیم با دیدو نگرشی متفاوت از مطلب پیشین 

گفتار بها الله 
در اشاره به مقام خود و بالا بردن مقام خود تا اندازه ی خدا !!!

درکتاب دور بهائی صفحه 23

«قل لا يری فی هيکلی الّا هيکل اللّه و لا فی جمالی الّا جماله و لا فی کينونتی الّا کينونته و لا فی ذاتی الّا ذاته و لا فی حرکتی الّا حرکته و لا فی سکونی الّا سکونه و لا فی قلمی الّا قلمه العزيز المحمُود قل لم يکن فی نفسی الّا الحقّ و لا يری فی ذاتی الّا اللّه»

«ديده نمي شود در هيكل من جز هيكل خدا و نه در جمال من جز جمال وي و نه در وجودم جز وجود وي و نه در ذاتم جز ذات وي و نه در حركتم جز حركت وي و نه در سكون من جز سكون وي و نه در قلمم جز قلم بزرگ سزاوار ستايش الهي. بگو در من جز حق نيست و در ذاتم جز خداوند ديده نمي شود.»

کلمات مبارکه مکنونه حضرت بها الله :فارسی

ای پسر خاک:
جميع آنچه در آسمانها و زمين است برای تو مقرّر داشتم مگر قلوب را که محلّ نزول تجلّی جمال و اجلال خود معيّن فرمودم* و تو منزل و محلّ مرا بغير من گذاشتی چنانچه در هر زمان که ظهور قدس من آهنگ مکان خود نمود غير خود را يافت اغيار ديد و لا مکان بحرم جانان شتافت* و مع ذلک ستر نمودم و سرّ نگشودم و خجلت ترا نپسنديدم*

ای پسر تراب
کور شو تا جمالم بينی و کر شو تا لحن و صوت مليحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصيب بری و فقير شو تا از بحر غنای لا يزالم قسمت بيزوال برداری* کور شو يعنی از مشاهده غير جمال من و کر شو يعنی از استماع کلام غير من و جاهل شو يعنی از سوای علم من تا با چشم پاک و دل طيّب و گوش لطيف بساحت قدسم درآئی*

احکام ارث در بهائیت ( تبعیض میان دختر و پسر متوفی)!!!

از کتاب اقدس بها الله
و جعلنا الدّار المسكونة و الالبسة المخصوصة للذّرّيّة من الذّكران دون الاناث و الورّاث ‹بند ۲٥›
در لوحی حضرت عبدالبهاء می‌‌فرمايند که بيت مسکونی و البسه مخصوصه، در صورتی که شخص متوفّی مرد باشد، به پسران او تعلّق می‌‌يابد. اگر پسر ارشد حيات داشته باشد هر دو به او راجع است، و الّا به پسر ثانی و اگر ثانی فوت شده باشد به پسر ثالث می‌‌رسد و قس علی ذلک. حضرت عبدالبهاء توضيح می‌‌فرمايند که اين از امتيازات ولد بکر است که در جميع شرايع الهيّه رعايت شده، چنانچه در لوحی می‌‌فرمايند: در جميع شرايع الهيّه ولد بکر امتيازات فوق العاده داشته حتّی ميراث نبوّت تعلّق به او داشت.

تعلق داشتن بخشی از ارث متوفی به حضرت بها الله

از کتاب اقدس بها الله
125)و الّذى تملّك مائة مثقال من الذّهب فتسعة عشر مثقالاً لله فاطر الارض و السّمآء ‹بند ٩٧›

فريضه حقوق اللّه در اين آيه مبارکه مقرّر گشته و آن عبارت از تقديم ميزان معيّنی از ما يملک هر فرد بهائی است. حقوق اللّه در ابتدا به جمال اقدس ابهی، مظهر ظهور الهی و بعد از صعود مبارک به حضرت عبدالبهاء، مرکز ميثاق، تقديم می‌گرديد.
در الواح مبارکه وصايا حضرت عبدالبهاء می‌‌فرمايند: حقوق اللّه راجع به ولىّ امراللّه است. حال چون کرسی ولايت خالی است( ١٨٧) حقوق اللّه به مرجع امراللّه که بيت العدل اعظم است راجع می‌‌گردد.
اداء حقوق مبتنی بر محاسبه ارزش دارائی افراد است.
فريضه روحانی هر شخصی آن است که اگر ارزش دارائی او اقلّاً معادل با نوزده مثقال طلا باشد (سؤال و جواب، فقره ۸)، نوزده در صد آن مبلغ را بابت حقوق اللّه بپردازد و حقوق اللّه بر اين مبلغ فقط يک مرتبه تعلّق می‌گيرد (سؤال و جواب، فقره ۸٩).
بعد از آن هر موقع در آمد او، پس از وضع همه مصارف، به لا اقل معادل نوزده مثقال طلا افزايش يابد، نوزده در صد اين افزايش بايد بابت حقوق اللّه پرداخت شود. هر يک از عوايد بعدی نيز به همين ترتيب محاسبه می‌‌گردد (سؤال و جواب، فقرات ٩ و ۸٠).

طبق معمول همه آئینها و ادیان الله حقوق و مستمری از همه منابع درامدی مردم دریافت میکندتا به راحتی امرار معاش کند!!!

قصاص و حد
اگر مرد و زنی زنا کنند باید 9 مثقال طلا به بیت العدل بدهد و در صورت تکرار 18 مثقال طلا.
اگر کسی دزدی کند، برای بار اول تبعید، بار دوم حبس، بار سوم گذاشتن علامت بر پیشانی او. برای تکرار بعدی حکمی قرار نداده اند.

با پرداخت طلا به خانه ی عدالت زشتی و قباحت در زنا از بین میرود !!!

بندهائی از احکام ازدواج در بهائیت

مهریه زنان کمتر از 19 مثقال طلا و بیشتر از 95 مثقال طلا جایز نیست.
رضایت پدر ومادر در ازدواج شرط است چه باکره و چه غیر باکره.
ازدواج با دو زن جایز و بیش از آن جایز نیست.

بحث مهریه که در اسلام هم معنای قیمت گذاری بر زن را دارد!
در بهائیت نسبت به اسلام با دو درجه تخفیف دوهمسری مجاز است! بازهم شاهد تبعیض بین مردان و زنان هستیم!!!

تشابهاتی با دین اسلام در بهائیت دیده میشودبا کمی تفاوت و در عین حال باور اصلی بها الله مردود دانستن دین اسلام بعنوان دینی کامل و ختم رسالت با محمد بود ومعتقد بود که دین هر 1000 سال یکبار قابل تجدید هست!!

حال سوال ما از کاربران عزیز بخصوص پیروان بهائیت با توجه به مطالب فوق:

ایا تقاوت اساسی و برتری ای در بهائیت نسبت به ادیان و ائینهای دیگر مشاهده میشود؟ که وجه تمایز و برتری محسوب شود؟

بنظر شما از نظر عقلانی پسندیده تر نیست که انسانها در عصر کنونی در نوع باورها و اعتقادات خویش تجدید نظر کرده و قدری بیشتر بیندیشند؟؟؟

با توجه به حجم بالای مطالب در خور بحث و نقد در کتاب های مقدس بهائیت ناچار هستیم در پستهای بعدی تعدادی دیگر از انها را برای اگاهی بیشتر شما عزیزان منتشر کنیم 

دروغگو و فریبکار خواندن پیغمبران از جانب خدای یهود(یهوه)!!!



دروغگو و فریبکار خواندن پیغمبران از جانب خدای یهود(یهوه)!!!!!!!!!!!!!!

ﺧﺪاوﻧﺪ ﺁب ﭘﺎﮐِﯽ را روِی دﺳﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮاﻧِﯽ ﮐﻪ ﺑﺎرها ﺧﻮدش ﺑﻪ اﻳﺸﺎن وﺣِﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ و ﺁﻧﻬﺎرا واﺳﻄﻪ های ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺎ ﻗﻮم ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺧﻮد داﻧﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﻣﻴﺮﻳﺰد و همه را دروﻏﮕﻮ و ﻓﺮﻳﺒﮑﺎر ﻣﻴﺨﻮاﻧﺪ:

"ﻣﻦ اﻳﻦ اﻧﺒﻴﺎءرا ﻧﻔﺮﺳﺘﺎدم ،وﻟِﯽ ﺁﻧﻬﺎ ادﻋﺎِی رﺳﺎﻟﺖ ﻣﺮا ﮐﺮدﻧﺪ!!!!!
ﺑﺎ اﻳﺸﺎن ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ،اﻣﺎ از ﺟﺎﻧﺐ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻧﺒﻮت ﭘﺮداﺧﺘﻨﺪ ...

ﺳﺨﻨﺎن اﻳﻦ انبیای ﮐﺎذب راﺷﻨﻴﺪم ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺮدﻣﺎن ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ ﻳﻬﻮﻩ درﻣﮑﺎﺷﻔﻪ ﻳﺎ درﻋﺎﻟﻢ روﻳﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺖ :

ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐِﯽ اﻳﻦ اﻧﺒﻴﺎﺋِﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ دروغ ﻧﺒﻮت ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﺑﻪ روِی ﺧﻮدﺷﺎن ﻧﻤِﯽ ﺁورﻧﺪ ﮐﻪ اﻧﺒﻴﺎِی دل ﺧﻮدﺷﺎن ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ و ﺑﺎ ﻧﻘﻞ روﻳﺎهاﺋِﯽ ﮐﻪ هر ﮐﺪام ﺑﻪ همساﻳﻪ ﺧﻮد ﺑﺎزﮔﻮﺋِﯽ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﮐﺎرِی ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ اﺳﻢ ﻣﺮا از ﻳﺎد ﻗﻮم ﻣﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ ،ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﭘﺪران اﻳﺸﺎن ﻣﺮا ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻌﻞ از ﻳﺎد ﺑﺮدﻧﺪ ؟

ﭼﺮا ﺁن نبی ﮐﻪ ﻣﺮا درﻣﮑﺎﺷﻔﻪ ﻳﺎ در روﻳﺎ دﻳﺪﻩ اﺳﺖ روﻳﺎِی ﺧﻮد را ﺑﻪ راﺳﺘِﯽ ﺑﻴﺎن ﻧﻤﻴﮑﻨﺪ ؟
و ﺁﻧﮑﻪ ﮐﻼم ﻣﺮا دارد ﮐﻼم ﻣﺮا ﺑﻪ درﺳﺘِﯽ ﻧﻘﻞ ﻧﻤﻴﮑﻨﺪ ؟
ﺁﺧﺮ ﮐﺎﻩ را ﺑﺎ ﮔﻨﺪم ﭼﻪ ﮐﺎراﺳﺖ ؟
اﻳﻨﮏ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺿﺪ اﻳﻦ اﻧﺒﻴﺎﺋِﯽ هستم ﮐﻪ ﮐﻼم ﻣﺮا از ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﻣﻴﺪزدﻧﺪ !!!
و ﺑﻪ دروغ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﮐﻪ او ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ .
ﻣﺮا ﺑﺎ اﮐﺎذﻳﺐ ﺧﻮد ﮔﻤﺮاﻩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ ،زﻳﺮا ﮐﻪ ﻣﻦ هیچیک از اﻳﺸﺎن را ﻧﻔﺮﺳﺘﺎدم و ﻣﺄﻣﻮرﻳﺘِﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺪادم .
و ﭼﻮن ﻗﻮم ﻣﻦ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ وﺣِﯽ ﺧﺪاوﻧﺪ ﭼﻴﺴﺖ ؟
ﭘﺲ ﺑﻪ اﻳﺸﺎن ﺑﮕﻮ :ﮐﺪام وحی ؟
و اﮔﺮ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ وﺣِﯽ ﻳﻬﻮﻩ ،ﭘﺲ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻳﻬﻮﻩ هستم ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﻣﻮدﻩ ﺑﻮدم ادﻋﺎِی وحی ﻳﻬﻮﻩ را ﻣﮑﻨﻴﺪ .!!!!

ﻟﻬﺬا اﻳﻨﮏ ﺷﻤﺎرا ﺑﻪ کل ﻓﺮاﻣﻮش ﺧﻮاهم ﮐﺮد و ﻋﺎر ﻋﺒﺪِی و رﺳﻮاﺋِﯽ را ﮐﻪ ﻓﺮاﻣﻮش ﻧﺨﻮاهد ﺷﺪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﻮاهﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎد "

(ﮐﺘﺎب ارﻣﻴﺎء نبی،ﺑﺎب ﺑﻴﺴﺖ وﺳﻮم ،۴٠-٢١).

ﺑﺎ همه اﻳﻨﻬﺎ، ﺷﺎهکار ﺷﺎهکارهای"ﺧﺪاوﻧﺪ ﻳﻬﻮﻩ"ﭼﻴﺰ دﻳﮕﺮِی ﻏﻴر از همه اﻳﻨﻬﺎﺳﺖ !!!!!!!!!!
ﭼﻴﺰِی ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ در ﺗﺎرﻳﺦ ﻣﺬاهب،ﺑﻠﮑﻪ در ﺗﺎرﻳﺦ ﺟﻬﺎن ﺑﺼﻮرت ﮐﻠِﯽ،ﭘﺪﻳﺪﻩای ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮد اﺳت!!!!

توهین آشکار عیسی مسیح به پیروانش!!


توهین آشکار عیسی مسیح به پیروانش!!

در بخش پایانی عهد جدید انجیل متی عیسی پیروانش را گوسفند خطاب می کند!!!

" هنگامی که من مسیح موعود با شکوه و جلال خود و همراه با تمام فرشتگانم بیایم آنگاه بر تخت با شکوه خود خواهم نشست .
سپس تمام قوم های روی زمین در مقابل من خواهند ایستاد و من ایشان را از هم جدا خواهم کرد .
همانطور که یک چوپان گوسفندان و بزان را از هم جدا می کند ! گوسفندان را در طرف راستم قرار میدهم و بز ها را در طرف چپم !
آنگاه به عنوان پادشاه به کسانی که در طرف راست منند ، خواهم گفت بیایید عزیزان من !! "

عیسی وعده امدن خویش را با شکوه و جلال توصیف کرده و پیروانش را مشتی حیوان چهار پا خوانده که با لقب گوسفند و بز درجه ی برتریشان مشخص میشود
ایا این گونه خطاب کردن پیروانی که تمام اعتقاد و اعتماد خویش را به امام و رهبر خویش تقدیم کرده اند شایسته و منطقی ست؟؟؟

تناقضات تورات در مورد نام خدا ((یهوه))




تناقضات تورات در مورد نام خدا ((یهوه))

ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺗﻮرات ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮای ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﺎر ﻧﺎم واﻗﻌﯽ ﺧﻮد ﻳﻌﻨﯽ ﻳﻬﻮﻩ را در ﺑﺎﻻی ﮐﻮﻩ ﺳﻴﻨﺎ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﯽ ﻓﺎش ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!!!

(ﺳﻔﺮ ﺧﺮوج، ﺑﺎب ﺑﻴﺴﺘﻢ، ٢)،
و ﺑﺎز ﻧﻮﺷﺘﻪِ دﻳﮕﺮ همینﺗﻮرات ﺧﺪا ﭘﻴﺶ از ﺁن، در هنگام ﻣﺎﻣﻮرﻳﺖ دادن ﺑﻪ ﻣﻮﺳﯽ برای دﻳﺪار ﻓﺮﻋﻮن،
ﺑﻪ وی ﺑﺮوز دادﻩ ﺑﻮد ﮐﻪ او ﻗﺒﻼ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ دﻳﮕﺮش ﮔﻔﺘﮕﻮ ﮐﺮدﻩ وﻟﯽ ﻧﺎم ﺣﻘﻴﻘﯽ ﺧﻮدش را ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮕﻔﺘﻪ اﺳﺖ:
«... و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻳﻬﻮﻩ هستم ﮐﻪ ﭘﻴﺶ از اﻳﻦ ﺑﻪ اﺑﺮاهیم و اﺳﺤﺎق و ﻳﻌﻘﻮب ﻧﻴﺰ ﻇﺎهر ﺷﺪم،
وﻟﯽ ﻧﺎم واﻗﻌﯽ ﺧﻮد را ﺑﻪ اﻳﺸﺎن ﻧﮕﻔﺘﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻮد را ال ﺷﺪاﺋﯽ ﺧﻮاﻧﺪم و ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﻣﺮا ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺎم ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ»
(ﺳﻔﺮﺧﺮوج، ﺑﺎب ﺷﺸﻢ، ٢ و٣)،

وﻟﯽ در همین ﺗﻮرات ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ از اﻳﻦ اﻋﺘﺮاف ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﯽ از درون ﺁﺗﺶ ﺑﯽ دود ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد:
«ﻣﺸﺎﻳﺦ ﺑﻨﯽ اﺳﺮاﺋﻴﻞ را ﺟﻤﻊ ﮐﻦ و ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻳﻬﻮﻩ ﺧﺪای ﭘﺪران ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻇﺎهر ﺷﺪ وﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺖ»
(ﺳﻔﺮ ﺧﺮوج، ﺑﺎب ﺳﻮم، ١۵)،

و ﺑﺎز در همین ﺗﻮرات ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮد ﻳﻬﻮﻩ در ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺑﺎ اﺑﺮاهیم ﺑﺪو
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﻳﻬﻮﻩ ﺧﺪای ﺗﻮ هیتم ﮐﻪ ﺗﺮا اور ﮐﻠﺪاﻧﻴﺎن ﺑﻴﺮون ﺁوردم ﺗﺎ اﻳﻦ زﻣﻴﻦ را ﺑﻪ ارﺛﻴﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ و ﺑﻪ ذرﻳﺖ ﺗﻮ ﺑﺒﺨﺸﻢ»
(ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﭘﺎﻧﺰدهم، ٧)،

ﺑﺎز هم ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ همین ﺗﻮرات ﻣﺪت ها ﭘﻴﺶ از دﻳﺪار ﺧﺪا و ﻣﻮﺳﯽ در ﮐﻮﻩ
ﺳﻴﻨﺎ، ﻧﻮح ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﭘﺲ از ﺁﻧﮑﻪ ﺷﺮاب ﻓﺮاوان ﻧﻮﺷﻴﺪ و ﻣﺴﺖ ﺷﺪ و ﻓﺮزﻧﺪ او در ﻣﺴﺘﯽ ﻋﻮرت ﺑﺮهنه او را دﻳﺪ وی را ﻧﻔﺮﻳﻦ ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ:

«ﻣﺘﺒﺎرک ﺑﺎد ﻳﻬﻮﻩ ﮐﻪ ﻓﺮزﻧﺪان دﻳﮕﺮ ﻣﺮا ﺑﺮﮐﺖ دهد وﻟﯽ اﻳﻦ ﻓﺮزﻧﺪی ﮐﻪ ﻋﻮرت ﻣﺮا دﻳﺪﻩ اﺳﺖ ﺑﻨﺪﻩ ﺁﻧﺎن ﺑﺎﺷﺪ»
(ﺳﻔﺮﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﻧﻬﻢ، ٢۶-٢٠).

هنوز ﺑﻪ روﺷﻨﯽ ﻣﻌﻠﻮم ﻧﺸﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻣﻮرد اﻳﻦ ﺿﺪ و ﻧﻘﻴﺾ های ﭘﻴﺎﭘﯽ ﺧﻮد ﻳﻬﻮﻩ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮدﻩ ﻳﺎ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮش ﻣﻮﺳﯽ، ﻳﺎ ﺧﺎﺧﺎم هاﺋﯽ ﮐﻪ ﺑﻌﺪا ﺗﻮرات را ﺑﻨﺎم ﺧﺪا و ﻣﻮﺳﯽ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ.!!!

۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

بوداگرایی



بوداگرایی

پیرامون سه هزار سال پیش، شاخه‌هایی از آریاییان ایران، از بقیه جدا شده و به سرزمین هند کوچ نمودند.
پیش از ورود آن‌ها به شبه جزیرهٔ هند، تیرهٔ دیگری در آنجا سکونت داشت که به نام دراویدی معروف است.
آریایی‌ها پیرامون ۲۵۰۰ سال پیش یعنی به هنگام زایش بودا در بیشتر سامان‌های شمالی هند جایگزین شده و در آن مناطق جایگیر شدند

جامعه هندوستان در زمان بودا به چهار دسته تقسیم می‌شد: برهمنها(روحانیان)،
کشتریا (شهریاران و جنگاوران)
وایسیا (کشاورزان و بازرگانان)
و سودرا (خدمتکاران برده).
سیذارتا گوتاما بودا درظاهر به رده کشتریا تعلق داشت

چکیده آموزه بودا :

ما پس از مرگ در پیکری دیگر باز زاییده می‌شویم.(تناسخ)
این باززایی ما بارها و بارها تکرار می‌شود.
این را چرخه هستی یا زاد و مرگ می‌نامیم.
هستی رنج است. زایش رنج است. پیری رنج است. بیماری رنج است. غم و اندوه، ماتم و ناامیدی رنج است.
پیوند با آنچه نادلخواه است، رنج است.
دوری از آنچه دلخواه است، رنج است.
خلاصه این‌که دل بستن رنج‌آور است.
هدف باید بریدن از این رنج و چرخه وجود باشد.
شاخه گرائی
بوداگرایی از دیدگاه شمار پیروان، پس از مسیحیت، اسلام و هندوگرایی چهارمین دین جهان است.
بوداگرایی به سه شاخه اصلی بخش می‌شود.
راه بزرگ یا مهراه، راه کوچک یا کهراه و الماسراه (وَجرَیانا).
بوداییان شاخهٔ مهراه را مهایانا و شاخهٔ راه کوچک را تیره واده یا هینایانا (هینه یانه) می‌نامند.
کهراه، بوداگرایی سنتی است که بر اهمیت واپسین بیداردل تاریخی یعنی سیدارتا گوتما تأکید دارد.
مهراهی‌ها گوتما را به‌عنوان بودا پذیرا هستند اما به شمار زیادی بوداهای دیگر نیز باور دارند.

چهار حقیقت اصیل در ائین بودا
آدمی بیمار است. بودا راه درمان این بیماری را درک آن چهار حقیقت می‌داند:
کار حقیقت نخست از چهار حقیقت اصیل، تشخیص این بیماری به‌عنوان بیماری رنج در انسان‌هاست.
حقیقت دوم، دلبستگی‌ها را به‌عنوان باعث و بانی این بیماری باز می‌شناسد.
سومین حقیقت، شرایط را سنجیده و اعلام می‌کند که بهبود امکان‌پذیر است.
حقیقت چهارم، تجویز دارو برای دست یافتن به سلامت است.
درک این حقایق و اصول، به تمرکز و مراقبه نیاز دارد. این درک باعث احساس مهرورزی نسبت به همهٔ موجودات می‌گردد.

این آموزه‌ها، آیین بودا (دارما) را تشکیل می‌دهند.

مفهوم نیروانا در بوداگری

بودا خود، آیین خود را مانند قایقی می‌نامد که برای چرخه‌شکنی و رسیدن به ساحل رستگاری به آن نیاز است.
ولی پس از رسیدن به رستگاری دیگر به این قایق نیز نیازی نخواهد بود. رسیدن به ساحل رستگاری آدمی را به آرامش و توازن مطلق می‌رساند. آن‌جاست که شمع تمامی خواهش‌ها و دلبستگی‌ها خاموش می‌شود.
به این روی، این پدیده را در سانسکریت نیروانا یعنی خاموشی می‌نامند.

درک چهار حقیقت اصیل، هسته اصلی آموزه بودا را تشکیل می‌دهد: فلبا، ال، اا و ا.
به رسمیت شناختن وجود رنج:هیچ موجود زنده نمی‌تواند از رنج بگریزد. زایش، بیماری و مرگ همه باعث رنج هستند.
رنج میتواند جسمانی یا روانی باشد.
دلیل رنج دیدن، تمایلات نفسانی است.
بریدن از رنج‌ها با بریدن از تمایلات نفسانی دست یافتنی است.

با این تفاسیر در ائین بودا عشق و تولد نیز رنج اور است و برای خوشی ها و شادی ها جایگاه و خواستگاهی تعریف نشده است
اما مشخص نیست چرا با داشتن چنین عقائدی هنوز هم تولید نسل این پیروان ادامه دارد و تن به رنج می دهند!!!!

هندوئیسم



هندوئیسم
هندوئیسم یا آئین هندو دینی با سه هزار سال پیشینه و میلیون‌ها پیرو است.
هندوگرایی پس از مسیحیت و اسلام سومین دین بزرگ جهان است.

هندوئیسم، متضمن چندخداپرستی و فرقه‌گرایی است.

از آنجا که باورهای کهن و نو در هندوگرایی در کنار هم جریان دارند، باورها و رویکردهای هندوها گاه متناقض به نظر می‌آیند.
هندوئیسم کتاب مقدس ندارد
هندوئیسم همانقدر که یک دین است، یک شیوه زندگی نیز هست.
هندوان در یافتن راهی که باید در پیش گیرند از آزادی زیادی برخودارندو این دین انعطاف زیادی از خود نشان میدهد.

در طول زمان و در جوامع گوناگون هندو در سراسر جهان با تنوعی بعضا گیج‌کننده در باورها و کردارها روبرو می شویم.
باورها:
با وجود گوناگونی زیاد میان شاخه‌های هندوگرایی و پیروان آن، چند باور اولیه در همه آن‌ها مشترک است.
این باورهای اولیه عبارتند از باززایی (دوباره زاده شدن)،
امکان رهایی از باززایی توسط رستگاری؛ و باور به قوانین کارما (هر چه بکاری همان بدرَوی)
و دارما (نظم ذاتی و درونی اشیاء و پدیده‌ها). روش زندگی هندوها پیرامون این مفاهیم شکل می‌گیرد.

آئین هندو در قدیم دین برهمایی خوانده می‌شد که به برهما، خدای هندوان اشاره می‌کرد و امروزه پیروان این آئین را هندو می‌نامند که نام درستی نمی‌باشد.
شهر مذهبی برهماییان بنارس می‌باشد. مهمترین نوشتار در این دین وداها و اوپانیشاد ها میباشند.
درهندوئسم افرننده و افریده یکی هستند!!!

خدایان :

هندوان به عده بی‌شماری از ایزدان آسمانی و زمینی با نام‌ها و صفات غریب معتقدند و به آنها کرنش می‌کنند و برای هر یک بتخانه‌های با شکوهی می‌سازند.
این ایزدان با هم خویشاوندی سببی و نسبی دارند و ویژگی‌های جسمی و روحی هر یک به تفصیل و با ذکر جزئیات در کتب مقدس و فرهنگ دینی هندوان آمده‌است.
باور به جلوه‌گری خدایان به شکل انسان و حیوان در ادوار مختلف، نیز بسیار جلب نظر می‌کند دسته‌بندی خدایان در ارتباط با طبقات اجتماعی نیز مرسوم است.

برخی از معروف‌ترین ایزدان هندو عبارتند از:
اگنی (Agni) یعنی آتش ؛
وارونا (Varuna) یعنی آسمان ؛
ایشوار (Isvara) یعنی قادر متعال ؛
رودرا (Rurdra) یعنی وحشتناک ؛
راما (Rama) یعنی دلپذیر؛
کریشنا (Krishna) یعنی آبی پررنگ ؛
یاما (Yama) یعنی ارابه ران معادل جم در آیین زردشت) که خدای حاکم بر ارواح مردگان است.
اشوین (Asvin) یعنی اسب‌سوار، عنوان دو تن از فرشتگان آیین هندو است.

بررسی هویتی ابراهیم نبی در ادیان توحیدی



بررسی هویتی ابراهیم نبی در ادیان توحیدی

در تورات:
در ﻣﺘﻮن ﺗﻮراﺗﯽ، ﺷﺨﺼﻴﺖ اﺑﺮاهیمﺑﺴﻴﺎر ﻧﺎﺷﻴﺎﻧﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ همراهان اﺑﺮاهیم در ﻣﻬﺎﺟﺮت وی ﺑﻪ ﮐﻨﻌﺎن ﮐﻪ در ﺑﺎب دوازدهم ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ ﺗﻨﻬﺎ زن او ﺳﺎرا و ﺑﺮادرزادﻩ اش ﻟﻮط و ﭼﻨﺪ ﻣﺴﺘﺨﺪم داﻧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ،
در ﺧﻮد ﮐﻨﻌﺎن ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻋﺸﻴﺮﻩ ﺑﺰرﮔﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ٣١٨ ﻧﻔﺮ از ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﻣﺠﻤﻮع ﻧﻴﺮوهای ﭼﻬﺎر اﻣﭙﺮاﺗﻮری ﻣﻨﺠﻤﻠﻪ ﺑﺎﺑﻞ و اﻳﻼم را در هم ﻣﯽﺷﮑﻨﻨﺪ (ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ،ﺑﺎب ﭼﻬﺎردهم).
ﺑﺮ اﺳﺎس همین ﺑﺮرﺳﯽ ها، ﻳﮑﯽ از اﻧﮕﻴﺰﻩ های اﺻﻮﻟﯽ اﺧﺘﺮاع داﺳﺘﺎن اﺑﺮاهیم و وﻋﺪﻩ ﻳﻬﻮﻩ ﺑﺪو ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ارض ﮐﻨﻌﺎن را ﺑﻪ ذرﻳﺖ او ﺧﻮاهد داد،
و ﺟﻌﻞ داﺳﺘﺎنهای ﺑﻌﺪی، اﻳﻦ ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ :
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهی ادﻋﺎﺋﯽ ﻳﻬﻮﻩ را در ﺟﻨﮓهای ﭘﻴﺎﭘﯽ ﻗﻮم ﻳﻬﻮد ﺑﺮای ﺗﺼﺮف ﮐﻠﻴﻪ ﺷﻬﺮها و ﺳﺮزﻣﻴﻦ های ﮐﻨﻌﺎن ﻧﺎﺷﯽ از ﻳﮏ ﻣﺸﻴﺖ اﻟﻬﯽ واﻧﻤﻮد ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻘﺪﻣﺎت ﺁن از ﺑﺴﻴﺎر ﭘﻴﺶ از ﺁن در ﻣﻴﺜﺎق ﻳﻬﻮﻩ ﺑﺎ اﺑﺮاهیم ﻓﺮاهم ﺷﺪﻩ ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ.
در ﺗﻤﺎم اﻳﻦ اﺳﻄﻮرﻩ ﺳﺎزی ها اﺑﺮاهیم ﻳﮏ ﻳﻬﻮدی ﻋﺎدی اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ دﻻﺋﻞ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ای ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮد ﻳﻬﻮﻩ ﻣﺮﺑﻮط ﻣﯽ ﺷﻮد ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﺧﺎص ﺧﺪاوﻧﺪ ﻗــــﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ،
وﻟـﯽ دارای همه ﻧﻘﺎط ﺿﻌﻒ و اﺷﺘﺒﺎهات و ﺣﺘﯽ ﻧﺎدرﺳﺘﯽ ها و ﻓﺮﻳﺒﮑﺎری ها و دروﻏﮕﻮﺋﯽ های ﻳﮏ ﺑﺸﺮ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﺗﻮرات ﺑﻪ ﺗﻔﺼﻴﻞ از ﺁﻧﻬﺎ ﺳﺨﻦ رفته است

در انجیل:

اﻧﮕﻴﺰﻩ اﻧﺠﻴﻞ از ﺗﻮﺟﻪ ﺧﺎص ﺑﻪ اﺑﺮاهیم، اﻧﮕﻴﺰﻩ دﻳﮕﺮی اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎ از اﻳﺪﺋﻮﻟﻮژی ﻣﺴﻴﺤﻴﺖ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﯽ ﮔﻴﺮد،
و ﺑﺮ اﻳﻦ اﺻﻞ ﻣﺘﮑﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ راز ﻗﺪاﺳﺖ اﺑﺮاهیم را در اﻳﻤﺎن و ﺧﻠﻮص وی ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ و در ﻧﮑﻮﺋﯽ او ﺑﺎﻳﺪ ﺟﺴﺖ و ﻧﻪ ﺻﺮﻓﺎً در ﻳﻬﻮدی ﺑﻮدن او.
در اﻳﻦ ﻣﻮرد در ﺧﻮد ﻋﻬﺪ ﺟﺪﻳﺪ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ: «ﺧﺪا اﻳﻤﺎن اﺑﺮاهیم را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻴﮑﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﻪ ﺣﺴﺎب او ﮔﺬاﺷﺖ.
وﻟﯽ ﺁﻳﺎ در ﺁن زﻣﺎن اﺑﺮاهیم در ﭼﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻮد؟
ﻗﺒﻞ از ﺧﺘﻨﻪ ﺷﺪن او ﺑﻮد ﻳﺎ ﺑﻌﺪ از ﺁن؟
اﻟﺒﺘﻪ ﻗﺒﻞ از او ﺑﻮد، و اﻳﻦ ﺧﻮد ﻋﻼﻣﺘﯽ ﺑﻮد ﺑﺮای اﺛﺒﺎت ﺧﺪا او را ﭘﻴﺶ از ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺘﻨﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ اﻳﻤﺎﻧﺶ ﻧﻴﮏ ﺷﻤﺮدﻩ ﺑﻮد.
از اﻳﻦ رو اﺑﺮاهیم ﭘﺪرهمه ﮐﺴﺎﻧﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺪا اﻳﻤﺎن ﻣﯽ ﺁورﻧﺪ و ﻧﻴﮏ ﺷﻤﺮدﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ اﮔﺮ ﻣﺨﺘﻮن ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ،
وهمچنین ﭘﺪر ﮐﺴﺎﻧﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺨﺘﻮن هستند، وﻟﯽ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ اﻳﻨﮑﻪ ﺧﺘﻨﻪ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ اﻳﻨﮑﻪ از اﻳﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ اﺑﺮاهیم در وﻗﺖ ﻧﺎﻣﺨﺘﻮﻧﯽ داﺷﺖ ﭘﻴﺮوی ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ» (رﺳﺎﻟﻪ ﭘﺎﺋﻮﻟﻮس رﺳﻮل ﺑﻪ روﻣﻴﺎن، ﺑﺎب ﭼﻬﺎرم، ١٢-٩).

درﻗﺮﺁن :

درقرآن همین اﺑﺮاهیم ﺑﺼﻮرﺗﯽ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ همﺑﺎ اﺑﺮاهیم ﺗﻮرات ﻣﺘﻔﺎوت اﺳﺖ،هم ﺑﺎ اﺑﺮاهیم اﻧﺠﻴﻞ،
زﻳﺮا ﻧﻘﺸﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺁن از او ﻣﯽ ﻃﻠﺒﺪ ﻧﻪ ﺗﺜﺒﻴﺖ اﺻﺎﻟﺖ ﺗﺎرﻳﺨﯽ ﻗﻮم ﻳﻬﻮﻩ اﺳﺖ،
ﻧﻪ ﺗﺎﻳﻴﺪ اﺻﻞ «ﺧﺘﻨﻪ ﻗﻠﺒﯽ» ﻣﺴﻴﺤﻴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺖ ﺷﮑﻨﯽ ﺗﻮﺣﻴﺪی اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮد ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻴﺎم اﺳﻼﻣﯽ ﺧﻮﻳﺶ را ﺑﺮ ﺁن ﺑﻨﻴﺎد ﻧﻬﺎدﻩ ﺑﻮد،
ﺑﺎ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﮔﻴﺮی ﮐﻪ اﺳﻼم از ازل وﺟﻮد داﺷﺘﻪ اﺳﺖ و ﻳﻬﻮدﻳﺖ و ﻣﺴﻴﺤﻴﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺟﻠﻮﻩ های ﻧﺎﻗﺺ و ﻣﺎﻗﺒﻞ اﺳﻼﻣﯽ ﺁن ﺑﻮدﻩ اﻧﺪ.!!!

ﺑﺪﻳﻦ ﺟﻬﺖ همهﺁﻧﭽﻪ درﺑﺎرﻩ اﺑﺮاهیم ﭘﺲ از ﻣﻬﺎﺟﺮت ﺑﻪ ﮐﻨﻌﺎن در ﺗﻮرات ﺁﻣﺪﻩ در ﻗﺮﺁن ﻧﺎدﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻨﺎی ﺗﻮﻟﺪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺁﺳﺎی اﺳﺤﺎق
و ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ اﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﮐﻪ ﺑﺮای ﺗﮑﻤﻴﻞ ﻧﻘﺶ اﺑﺮاهیم ﺿﺮوری ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ.
در ﻋﻮض ﺻﺤﻨﻪ های ﺗﺎزﻩ ای ﺑﺪﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮا اﻓﺰودﻩ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ از ﻗﺒﻴـﻞ ﺑﺖ ﺷﮑﻨﯽ اﺑﺮاهیم و رﻓﺘﻦ او در ﺁﺗﺶ و ﺑﻨﻴﺎﻧﮕﺬاری ﺧـﺎﻧــﻪ ﮐﻌﺒﻪ ﺑﺪﺳﺖ او.

در ﻳﮏ ارزﻳــﺎﺑﯽ ﮐﻠــﯽ:

ﻣﯽ ﺗﻮان ﻣﻴﺎن اﺑﺮاهیمی ﮐﻪ در ﺗﻮرات ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ﺑﺎ اﺑﺮاهیم ﻗﺮﺁن همان ﺗﻔﺎوﺗﯽ را ﻳﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﻴﺎن ﻳﮏ ﮔﻠﻪ دار ﻳﻬﻮدی و ﻳﮏ اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎن ﻣﯽ ﺗﻮان ﻳﺎﻓﺖ. 

توهین آشکار عیسی مسیح به پیروانش!!



توهین آشکار عیسی مسیح به پیروانش!!

در بخش پایانی عهد جدید انجیل متی عیسی پیروانش را گوسفند خطاب می کند!!!

" هنگامی که من مسیح موعود با شکوه و جلال خود و همراه با تمام فرشتگانم بیایم آنگاه بر تخت با شکوه خود خواهم نشست .
سپس تمام قوم های روی زمین در مقابل من خواهند ایستاد و من ایشان را از هم جدا خواهم کرد .
همانطور که یک چوپان گوسفندان و بزان را از هم جدا می کند ! گوسفندان را در طرف راستم قرار میدهم و بز ها را در طرف چپم !
آنگاه به عنوان پادشاه به کسانی که در طرف راست منند ، خواهم گفت بیایید عزیزان من !! "

عیسی وعده امدن خویش را با شکوه و جلال توصیف کرده و پیروانش را مشتی حیوان چهار پا خوانده که با لقب گوسفند و بز درجه ی برتریشان مشخص میشود
ایا این گونه خطاب کردن پیروانی که تمام اعتقاد و اعتماد خویش را به امام و رهبر خویش تقدیم کرده اند شایسته و منطقی ست؟؟؟

۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

دو شخصیتی‌ مخالف!



در اﻧﺠﻴﻞ ،ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﻗﺒﻼ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ،ﺧﺪا ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪاِی ﻋﻴﺴِﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺧﺪاِی ﭘﺎﺋﻮﻟﻮس ﻗﺪﻳﺲ (ﺳﻦ ﭘﻞ ) ﮐﻪ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﻧﻴﻤِﯽ از "ﻋﻬﺪ ﺟﺪﻳﺪ "و ﺳﺎزﻣﺎن دهﻨﺪﻩ واﻗﻌِﯽ ﺁﺋﻴﻦ ﻣﺴﻴﺤﻴﺖ اﺳﺖ ،دو ﺷﺨﺼﻴﺘِﯽ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ دارد .

در ﺁن ﺑﺨﺶ ﮐﻪ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺮداﺷﺘﻬﺎِی ﻓﮑﺮِی و ﻣﺬهﺒِﯽ ﭘﺎﺋﻮﻟﻮس اﺳﺖ رﺳﺘﮕﺎرِی هﺮ اﻧﺴﺎن دردرﺟﻪ اول درﮔﺮودرﺟﻪ اﻳﻤﺎن اواﺳﺖ ،
و اﻳﻦ اﺻﻠِﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻣﻮرد ﺗﺄﮐﻴﺪ ﮐﻠﻴﺴﺎ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ،درﺻﻮرﺗِﯽ ﮐﻪ در ﺁن ﺑﺨﺶ دﻳﮕﺮِی ﮐﻪ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻧﻈﺮات ﺧﻮد ﻋﻴﺴِﯽ اﺳﺖ ﺣﺘِﯽ ﻣﺴﻴﺤِﯽ ﺑﻮدن وﺑﻪ ﻋﻴﺴِﯽ اﻳﻤﺎن داﺷﺘﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﺮاِی رﺳﺘﮕﺎر ﺷﺪن ﺷﺮط اﺳﺎﺳِﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ،
ﺑﻠﮑﻪ اﻳﻦ ﺷﺮط ﺻﺮﻓﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ. ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺑﺎر در اﻧﺠﻴﻠﻬﺎاز ﻗﻮل ﻋﻴﺴِﯽ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ هﺮﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ زﻧﺪﮔِﯽ ﮐﻨﺪ در ﺧﺪا ﺳﺎﮐﻦ اﺳﺖ و ﺧﺪا دراو ﺳﺎﮐﻦ اﺳﺖ .

ﺑﺎز ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ اﮔﺮ ﮐﺴِﯽ ﻣﻠﮑﻮت ﺧﺪا را ﺑﺎ ﭘﺎﮐﺪﻟِﯽ ﮐﻮدﮐﺎن ﻧﭙﺬﻳﺮد
هیچوقتﻗﺖ ﺑﺪان راﻩ ﻧﺨﻮاهﺪ ﻳﺎﻓﺖ ( ﻣﺘِﯽ ،ﺑﺎب ﻧﻮزدهﻢ ، ١۵-١٣ ﻣﺮﻗﺲ ،ﺑﺎب دهﻢ ،١۵ : ﻟﻮﻗﺎ ،ﺑﺎب هﻴﺠﺪهﻢ ، ١۶ و١٧ )،

وﻟِﯽ درﺑﺨﺶ "ﻳﻬﻮدِی "ﻋﻬﺪ ﺟﺪﻳﺪ در ﺑﺎرﻩ ﻧﺤﻮﻩ راﺑﻄﻪ ﻳﮏ ﻣﺴﻴﺤِﯽ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎ ﺣﮑﻮﻣﺖ و ﺑﺎ هﻴﺌﺖ ﺣﺎﮐﻤﻪ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ
:"ازﻓﺮﻣﺎﻧﺮواﻳﺎن ﺧﻮد ﺑﺎ ﭼﻨﺎن ﺧﻠﻮص و اﺣﺘﺮاﻣِﯽ اﻃﺎﻋﺖ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ از ﻣﺴﻴﺢ اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻴﮑﻨﻴﺪ ،و اﻳﻦ راازراﻩ ﭼﺎﭘﻠﻮﺳِﯽ ﻧﮑﻨﻴﺪ
،ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ اﻳﻦ اﻋﺘﻘﺎدﺑﮑﻨﻴﺪﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻏﻼﻣﺎن ﻋﻴﺴِﯽ ﻣﺴﻴﺢ از اﻳﻦ راﻩ ارادﻩ ﺧﺪاوﻧﺪ را ﺑﺠﺎ ﻣِﯽ ﺁورﻳﺪ ، زﻳﺮاﮐﻪ زﻣﺎﻣﺪاران ﺟﻬﺎن ﺟﺰ ﺑﺎ ارادﻩ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻘﺎم ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﻧﻤﻴﺸﻮﻧﺪ "(رﺳﺎﻟﻪ ﭘﺎﺋﻮﻟﻮس رﺳﻮل ﺑﻪ اﻓﺴﻴﺎن،ﺑﺎب ﺷﺸﻢ ،۵)

در ﺻﻮرﺗﻴﮑﻪ در اﻧﺠﻴﻠﻬﺎِی ﭼﻬﺎرﮔﺎﻧﻪ از ﻗﻮل ﻋﻴﺴِﯽ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ :
هﻴﭽﮑﺲ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻨﺪﻩ دو ارﺑﺎب ﺑﺎﺷﺪ . ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻳﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﻃﻼ "(ﻣﺘﻲ،ﺑﺎب ﺷﺸﻢ،٢۴ ، ﻟﻮﻗﺎ ، ﺑﺎب دوازدهﻢ ،٢٢ ).
دو ﻣﺤﻘﻖ ﺳﺮﺷﻨﺎس ﺁﻟﻤﺎﻧِﯽ ، اﺷﺘﺎوﻓﺮ و اﻟﺮت درﺑﺎرﻩ اﻳﻦ ﺗﻀﺎد ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﺪ
ﮐﻪ ﺑﺮداﺷﺖ اﻧﺠﻴﻞ دررﺳﺎﻟﻪ هﺎِی ﭘﺎﺋﻮﻟﻮس را ﻣﻼک ﻗﺮار دهﻴﻢ ،

ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺮون دوران ﺧﻮد او ،ﺑﻠﮑﻪ هﻤﻪ ﺁدﻣﮑﺸﺎن ﺗﺎﺟﺪار ﺗﺎرﻳﺦ ﺑﻌﻨﻮان ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﮔﺎن ﺧﺪا ﻣﻮرد ﺗﻘﺪﻳﺲ ﻣﺎ ﻗﺮار ﮔﻴﺮﻧﺪ .

درﺑﺨﺶ "ﺗﻮراﺗِﯽ "ﻋﻬﺪ ﺟﺪﻳﺪ ﺁﻧﻬﺎﺋِﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ رﺳﺘﮕﺎر ﺷﻮﻧﺪ
ﭘﻴﺸﺎﭘﻴﺶ ﺗﻮﺳﻂ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ (رﺳﺎﻟﻪ ﭘﺎﺋﻮﻟﻮس ﺑﻪ روﻣﻴﺎن ، ﺑﺎب هﺸﺘﻢ ،٣٠ )، درﺻﻮرﺗﻴﮑﻪ درﺑﺨﺶ ﺁن هﺮ ﮐﺲ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻣﺤﺒﺖ ﺧﻮد را ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻣﻠﮑﻮت ﺧﺪاوﻧﺪ ﮐﻨﺪ و ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺣﻘﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﺣﻘﻴﺮان ﺁﺳﺎن ﺑﻪ ﻣﻠﮑﻮت ﺧﺪا راﻩ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ ،
ﻣﻼﻳﺎن رﻳﺎﮐﺎر هﺮ ﻗﺪرهﻢ ﺑﺎ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻊ ﮐﺘﺎب ﻣﻘﺪس ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻠﮑﻮت ﺁﺳﻤﺎﻧِﯽ راﻩ ﻧﻤﻴﻴﺎﺑﻨﺪ ، ﺑﻠﮑﻪ درهﺎِی ﻗﻠﻤﺮو
ﺧﺪاوﻧﺪ را ﺑﻪ روِی دﻳﮕﺮان ﻧﻴﺰ ﻣﻴﺒﻨﺪﻧﺪ ( ﻣﺘِﯽ ، ﺑﺎب ﺑﻴﺴﺘﻮ ﺳﻮم،۴ ، ﻟﻮﻗﺎ ،ﺑﺎب ﻳﺎزدهﻢ، ۵٢، ﻣﺮﻗﺲ، ﺑﺎب دوازدهﻢ، ۴٠)

داستان چگونگی واجب شدن ختنه در تورات



داستان چگونگی واجب شدن ختنه در تورات:

ختنه کردن از مصر وارد دین یهود شد، کتاب مقدس یهودیان بیان می‌نماید که یَهُوَه(نام خدای یهودیان) به ابراهیم دستور داد تا خودش را در سن 99 سالگی ختنه(میلا) نماید،
ابراهیم هم خودش را ختنه نمود و هم پسرش یِیشمائیل (اسماعیل)، پسری که در سن پیری او از کنیزش زاده شد، زیرا یهوه به او وعده داده بود که از نسل تو ملتی بزرگ پدیدار خواهند شد(ملت یهود).

ساری، زن ابراهیم و دختر برادرش، از شاهزادگان زمان خویش بود که به سارا تغییر نام یافته بود به ابراهیم پیشنهاد نمود برای تحقق وعده‌ی یهوه، با کنیزشان هاجر ازدواج نماید؛

ابراهیم که چاره‌ی دیگری برای تحقق وعده‌ی خدایش نداشت با او ازدواج نمود و حاصل این ازدواج، زایش اسماعیل بود.

یهوه بعدها از نسل اسماعیل عرب‌ها را پدید آورد، قومی که از مادری کنیز هستند و پدرشان نیز بدون ختنه شدن با مادر تمام عربها(هاجر) نزدیکی جنسی نموده بود.
یهودیان که خود را نژاد برتر می‌دانند با بیان این داستان که قرآن هم در دام آن گرفتار شده، عملا قبول می‌نماید که عربها از مادری کنیز و پدری ولو مقدس(ابراهیم) با حالت ختنه نشده، نطفه‌ی جد آنها را بسته بود.

اما هدف تورات از این داستان چیز دیگری است(نقل از تورات):

خدا به ابراهیم دستور داد که خودش را در سن 99 سالگی ختنه(میلا) نماید، ابراهیم هم خودش را ختنه نمود،
پس از این ختنه کرده بود که نام او از ا"ورام" به "اوراهام" تغییر پیدا نمود؛ ابراهیم پسرش، ییشمائیل (اسماعیل)، پسری که در پیری او از کنیزش زاده شد را در نوجوانی ختنه نمود؛ در روایت یهودیان بیان شده که ساره پس از این ازدواج ناراحت شد و هاجر را نیز ختنه کرد.

پس از این ختنه کردن بود که خدایشان بر ابراهیم ظاهر شد و گفت:

از سارا برای تو پسری زاده خواهد شد، این همان پسر وعده داده شده از سوی یهوه برای ابراهیم بود(از مادری نجیب و پدری ختنه شده)؛

سارا به شکل زن جوانی درآمد تا پیامبر خدا با او نزدیکی نماید و حاصل این نزدیکی زایش ییصحاق(اسحاق) بود،
در این زمان ابراهیم 100 ساله بود و سارا 90 ساله، آنها به مناسبت از شیر گرفته شدن اسحاق، جشن بزرگی را بر پا نمودند تا اینکه آزمایش بزرگ خداوند فرا رسید:

خدا به ابراهیم دستور داده بود که فرزندش، اسحق، را قربانی نماید؛

ابراهیم به سارا گفت که او به همراه ییصحاق(اسحاق) راهی سرزمین "موریا" گردند تا در آنجا بره‌ای را قربانی نمایند و از گفتن اینکه این قربانی خود اسحق است خودداری نمود،
ابراهیم صبح زود بلند شد و پسرش اسحق را به همراه چوب برای پختن گوشت قربانی، با خود برد،
پس از سه روز به مکان موعود رسیدند، ابراهیم به مردانی که همراهش بودند گفت:
شما همین جا بمانید، من و پسرم "اسحق" به آنجا(اشاره به مکانی که خدا به او گفته بود) می‌رویم تا خدا را پرستش نمائیم، ابراهیم هم در آنجا مکان قربانی کردن را به همراه هیزم آماده نمود؛

اسحق گفت: ای پدر، چوب و آتش آماده است، اما بره کجاست؟
ابراهیم گفت خدا خودش بره را فراهم می‌نماید،
سپس ابراهیم پسرش اسحاق را بست و روی محل کشتار قرار داد؛
او کارد را برداشت تا پسرش را قربانی نماید،
در این هنگام بود که فرشته‌ی خداوند به ابراهیم گفت:
دستت را بردار، اکنون دانستم که از خدا می‌ترسی، زیرا دیدم که از قربانی کردن تنها پسر(پاک و اصیلت) به خاطر خدا خودداری نکردی؛

ابراهیم سرش را بالا آورد و قوچی را جلوش دید؛ از سوی دیگر این اخبار به سارا رسید(اخبار کشته شدن اسحاق) بدون اینکه از سرانجام خوش آن آگاهی پیدا نماید.

سارا هم از فکر پسر دلبندش هیچ امیدی به زندگی نداشت و در سن 127 سالگی از دینا رفت(تورات به این پرسش پاسخی نداده است که آیا سارا از زنده بودن پسرش آگاهی پیدا نمود یا نه)؛

پس از مرگ سارا، ابراهیم او را در غاری بنام مخپلا که به بهای 400 سکه‌ی نقره خریداری نموده بود، دفن کرد و در آنجا یک گورستان خانوادگی را ساخت، این همان غاری است که آدم و حوا در انجا دفن شده‌اند.

نکته:

1- اسلام نیز دقیقا در دام این خودبزرگ بینی یهودیان افتاده و اساس داستان را با اندکی تغییر می‌پذیرد،
در قرآن بجای اسحق، قربانی شوند اسماعیل است؛ از دید یهودیت اسماعیل پدر تمام عربهاست،
اسلام هم این داستان را می‌پذیرد، ولی بیان می‌نماید که ابراهیم در سرزمین مکه قصد قربانی نمودن اسماعیل را داشت(تناقضی آشکار در اساس داستان).

2- یهودیان زیرکانه اعراب را از نژاد پست‌تر از خویش می‌دانند. (البته اسلام هم اعراب را ملت برگزیده میداند)

3- این داستان بخوبی نشان می‌دهد که یهودیان ختنه را از جای دیگری اقتباس نمودند؛ زیرا معتقدند که ابراهیم در ابتدا ختنه نشده بود.

4- تورات قدمت این داستان را در حدود 4000 سال می‌داند، آیا منطقی است که عمر کل اعراب و یهودیان بیشتر از 4000 سال نباشد؟
زیرا یعقوب(اسرائیل) پسر اسحاق و پدر تمام یهودیان است

پادشاهان اسرائیل




ﭘﺲ از ﭘﻴﻐﻤﺒﺮان، ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﭘﺎدﺷﺎهان اﺳﺮاﺋﻴﻞ ﻣﯽ رﺳﺪ ﮐﻪ در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل همﭘﺎدﺷﺎﻩ و هم ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﻧﺪ: 

«و واﻗﻊ ﺷﺪ در وﻗﺖ ﻋﺼﺮ، ﮐﻪ داود ﭘﺎدﺷﺎﻩ از ﺑﺴﺘﺮش ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺑﺎم ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮدش ﮐﺮد، و از ﭘﺸﺖ ﺑﺎم زﻧﯽ را دﻳﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ را ﺷﺴﺘﺸﻮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺁن زن ﺑﺴﻴﺎر ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻨﻈﺮ ﺑﻮد. ﭘﺲ داود ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ درﺑﺎرﻩ زن اﺳﺘﻔﺴﺎر ﻧﻤﻮد،
و اورا ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ اﻳﻦ ﺑﺘﺸﺒﻊ زوﺟﻪ «اورﻳﺎ» (ﺳﺮدار اﺳﺮاﺋﻴﻞ در ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﻣﻮﺁﺑﻴﺎن) اﺳﺖ.
و داود ﻗﺎﺻﺪان ﻓﺮﺳﺘﺎد ﮐﻪ او را ﺑﻴﺎورﻧﺪ،
و ﭼﻮن او ﻧﺰد وی ﺁﻣﺪﻩ داود ﺑﺎ او همبستر ﺷﺪ، ﭘﺲ او ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮد ﺑﺮﮔﺸﺖ.
و ﺁن زن ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ و ﭘﻴﻐﺎم ﺑﻪ داود ﻓﺮﺳﺘﺎد ﮐﻪ ﻣﻦ ﺣﺎﻣﻠﻪ هﺴﺘﻢ.

ﭘﺲ داود اورﻳﺎ ﺷﻮهر او را ﻧﺰد ﺧﻮد ﻃﻠﺒﻴﺪ و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ات ﺑﺮو و ﭘﺎهای ﺧﻮد را ﺑﺸﻮی،
و ﭼﻨﻴﻦ ﻗﺼﺪ داﺷﺖ ﮐﻪ او در ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ زوﺟﻪ اش همبستر ﺷﻮد و ﭘﻨﺪارد ﮐﻪ زﻧﺶ از او ﺣﺎﻣﻠﻪ اﺳﺖ.!!!

اﻣﺎ اورﻳﺎ در ﺧﺎﻧﻪ داود ﺑﺎ ﺳﺎﻳﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺁﻗﺎﻳﺶ ﺧﻮاﺑﻴﺪ و ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮد ﻧﺮﻓﺖ.
و داود را ﺧﺒﺮ دادﻧﺪ ﮐﻪ اورﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮدﻧﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ.
ﭘﺲ داود ﺑﻪ اورﻳﺎ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ از ﺳﻔﺮ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ای، ﭘﺲ ﭼﺮا ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮد ﻧﺮﻓﺘﯽ؟
اورﻳﺎ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺑﺎزان اﺳﺮاﺋﻴﻞ در اردوها ﺳﺎﮐﻨﻨﺪ و ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺁﻗﺎﻳﻢ در ﺑﻴﺎﺑﺎن ﺧﻴﻤﻪ ﻧﺸﻴﻨﻨﺪ.
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮد ﺑﺮوم ﺗﺎ ﺑﺨﻮرم و ﺑﻨﻮﺷﻢ و ﺑﺎ زن ﺧﻮد ﺑﺨﻮاﺑﻢ؟
ﺑﻪ ﺣﻴﺎت ﺗﻮ ﻗﺴﻢ ﮐﻪ اﻳﻦ ﮐﺎر را ﻧﺨﻮاهم ﮐﺮد.

و داود ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ دﻳﺪ ﺑﺎﻣﺪادان ﻣﮑﺘﻮﺑﯽ ﺑﺮای ﻳﻮﺁب ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﮓ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺑﻨﯽ ﻋﻤﻮن ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻪ دﺳﺖ ﺧﻮد اورﻳﺎ ﺑﺮای او ﻓﺮﺳﺘﺎد و در ﻣﮑﺘﻮب ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻀﻨﻮن ﻧﻮﺷﺖ ﮐﻪ:
اورﻳﺎ را در ﻣﻮﺿﻊ ﻣﻘﺪم ﺟﻨﮓ ﺑﮕﺬارﻳﺪ و ﻋﻘﺒﺶ را ﺧﺎﻟﯽ ﺑﮕﺬارﻳﺪ ﺗﺎ زدﻩ ﺷﻮد و ﺑﻤﻴﺮد.
و ﭼﻮن ﻳﻮﺁب ﺷﻬﺮ را ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﻣﯽ ﮐﺮد اورﻳﺎ را در ﻣﮑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ داﻧﺴﺖ ﻣﺮدان ﺷﺠﺎع دﺷﻤﻦ در ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮔﺬاﺷﺖ، و ﻣﺮدان ﺷﻬﺮ ﺑﻴﺮون ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎ ﻳﻮﺁب ﺟﻨﮓ ﮐﺮدﻧﺪ و اورﻳﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪ...
و ﭼﻮن زن اورﻳﺎ ﺷﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﺷﻮهرش ﻣﺮدﻩ اﺳﺖ ﺑﺮای او ﻣﺎﺗﻢ ﮔﺮﻓﺖ،
و ﭼﻮن اﻳﺎم ﻣﺎﺗﻢ ﮔﺬﺷﺖ داود ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ او را ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮد ﺁورد.

و او ﺑﺮاﻳﺶ ﭘﺴﺮی زاﺋﻴﺪ» (ﮐﺘﺎب دوم ﺳﻤﻮﺋﻴﻞ، ﺑﺎب ﻳﺎزدهم).

واﮐﻨﺶ ﻳﻬﻮﻩ، ﺧﺪای اﺳﺮاﺋﻴﻞ در ﺑﺮاﺑﺮ اﻳﻦ ﺟﻨﺎﻳﺖ در ﺗﻮرات ﭼﻨﻴﻦ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ:

«... و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ داود ﭘﻴﻐﺎم ﻓﺮﺳﺘﺎد ﮐﻪ :
ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻗﺎﻳﺖ (ﺷﺎﺋﻮل ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﭘﺎدﺷﺎﻩ اﺳﺮاﺋﻴﻞ) را ﺑﻪ ﺗﻮ دادم و زﻧﺎن او را ﺑﻪ ﺁﻏﻮش ﺗﻮ اﻧﺪاﺧﺘﻢ
و اﮔﺮ اﻳﻦ ﺑﺮاﻳﺖ ﺑﺲ ﻧﺒﻮد ﺑﺎزهم ﭼﻨﻴﻦ و ﭼﻨﺎن ﻣﯽ ﮐﺮدم.

ﭘﺲ ﭼﺮا ﺑﺎ زن اورﻳﺎ ﺣﺘّﯽ زﻧﺎ ﮐﺮدی و ﺷﻮهﺮش را ﺑﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺑﻨﯽ ﻋﻤﻮن ﺑﻪ
ﻗﺘﻞ رﺳﺎﻧﻴﺪی؟
اﻳﻨﮏ ﻣﯽ ﺧﻮاهی ﮐﻪ زﻧﺎن ﺗﺮا ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ همسایه ات ﺑﺪهم ﮐﻪ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻓﺘﺎب و ﭘﻴﺶ ﺗﻤﺎم اﺳﺮاﺋﻴﻞ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﻮاﺑﺪ؟...

ﺑﺎ اﻳﻨﻬﻤﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺗﺮا ﻋﻔﻮ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﻢ و ﺗﻮ ﻧﺨﻮاهی ﻣﺮد، ﻟﻴﮑﻦ ﭘﺴﺮ ﺣﺮاﻣﺰادﻩ ﺗﻮ اﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮاهد ﻣﺮد (ﮐﺘﺎب دوم ﺳﻤﻮﺋﻴﻞ، ﺑﺎب دوازدهﻢ، ١۴-٧).

ﻇﺎهرا داود ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﺮهمین روال ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪ، زﻳﺮا ﮐﻪ در ﺗﻮرات ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ:
«و داود ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﭘﻴﺮ و ﺳﺎﻟﺨﻮردﻩ ﺷﺪ و هر ﭼﻨﺪ او را ﻟﺒﺎس ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ ﮔﺮم ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، و ﺧﺎدﻣﺎﻧﺶ وی را ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺁﻗﺎی ﻣﺎ ﺑﺎﮐﺮﻩ ای ﺟﻮان ﺑﻄﻠﺒﻨﺪ ﺗﺎ در ﺁﻏﻮش ﺗﻮ ﺑﺨﻮاﺑﺪ ﺗﺎ ﺁﻗﺎی ﻣﺎ ﮔﺮم ﺑﺸﻮد.

ﭘﺲ در ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺣﺪود اﺳﺮاﺋﻴﻞ دﺧﺘﺮی ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻨﻈﺮ ﻃﻠﺒﻴﺪﻧﺪ و دوﺷﻴﺰﻩ ای را ﺑﻨﺎم ﺷﻮﻧﻤﻴﻪ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺁوردﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﻴﺎر ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻨﻈﺮ ﺑﻮد» (ﮐﺘﺎب اول ﭘﺎدﺷﺎهﺎن، ﺑﺎب اول، ٣-١).

بازنگری و تعمقی دوباره در داستانهای دینی وپیامبران میتواند نوع نگرش و باور انسانها را دچار تحول و تغییر کند

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

خدا (یهوه) و هوشع پیامبر




خدا (یهوه) و هوشع پیامبر

ﺧﺪای تورات (یهوه) ﺑﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻣﺤﺘﺮم و ﻣﻌﺘﺒﺮ دﻳﮕﺮ ﺧﻮد هوﺷﻊ دﺳﺘﻮر ﻣﻴﺪهد ﮐﻪ ﺑﺎ زنی زﻧﺎﮐﺎر و زﻧﺎزادﻩ ازدواج ﮐﻨﺪ:"....

و در اﻳﺎم ﻋﺰﻳﺎ و ﻳﻮﺗﺎ و ﺣﺰﻗﻴﺎ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﻳﻬﻮدا و ﻳﺮﺑﻌﺎم ﺑﻦ ﻳﻮﺁش ﭘﺎدﺷﺎﻩ اﺳﺮاﺋﻴﻞ وﺣِﯽ از ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮ هوﺷﻊ ﺑﻦ ﺑﻨﻴﺮِی ﻧﺎزل ﺷﺪ.

در زمان پیامبری هوشع، بنی‌اسرائیل به پرستش بعل روی آورده و در مکان‌های بلند قربانی می‌کردند
و پیکره گوساله‌ای را در سامره می‌پرستیدند.
آنان یهوه را نشناخته و نسبت به وی خیانت ورزیده بودند، به طوری که وجود او را انکار می‌کردند.


و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ هوﺷﻊ ﮔﻔﺖ ﺑﺮو و زﻧِﯽ زﻧﺎﮐﺎر را ﮐﻪ ﺧﻮدش ﻧﻴﺰ زﻧﺎزادﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮاِی ﺧﻮد ﺑﮕﻴﺮ ...
ﭘﺲ هوﺷﻊ رﻓﺖ و ﺟﻮﻣﺮ دﺧﺘﺮ دﺑﻼﺋﻴﻢ را ﮔﺮﻓﺖ واو ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪﻩ ﭘﺴﺮِی ﺑﺮاﻳﺶ زاﺋﻴﺪ ،...
و ﺧﺪاوﻧﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ دﻳﮕﺮ ﻗﻮم ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ و ﻣﻦ ﺧﺪاِی ﺷﻤﺎنیستم ...

و ﺑﺎ ﻣﺎدر و ﺧﻮدﻣﺤﺎﺑﻪ ﻧﻤﺎ،زﻳﺮاﮐﻪ او ﻧﻴﺰدﻳﮕﺮزن ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ وﻣﻦ ﺷﻮهر او ﻧﻴﺴﺘﻢ ، ﻟﻬﺬا زﻧﺎِی ﺧﻮد را از ﭘﻴﺶ روﻳﺶ و ﻓﺎﺣﺸﮕِﯽ ﺧﻮﻳﺶ را از ﻣﻴﺎن ﭘﺴﺘﺎﻧﻬﺎﻳﺶ رﻓﻊ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ،
ﻣﺒﺎدا رﺧﺖ او را ﮐﻨﺪﻩ وِی ﺑﺮهنه ﻧﻤﺎﻳﻢ ...
و ﺑﺮ ﭘﺴﺮاﻧﺶ رﺣﻤﺖ ﻧﺨﻮاهم ﻓﺮﻣﻮد ﭼﻮﻧﮑﻪ ﻓﺮزﻧﺪان زﻧﺎ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ و واﻟﺪﻩ اﻳﺸﺎن ﺑﻴﺸﺮﻣِﯽ ﮐﺮدﻩ و ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻋﻘﺐ ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺧﻮد ﺧﻮاهم رﻓﺖ زﻳﺮا ﮐﻪ اﻳﺸﺎن ﻧﺎن و ﺁب و ﭘﺸﻢ و ﮐﺘﺎن و روﻏﻦ و ﺷﺮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ دادﻩ اﻧﺪ .

ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻣﻦ راﻩ اورا ﺑﺮ ﺧﺎرﻩ ﺧﻮاهم ﺑﺴﺖ و ﺑﺮ ﮔﺮد او دﻳﻮارِی ﺑﻨﺎﺧﻮاهم ﻧﻤﻮد ﺗﺎ راههای ﺧﻮد را ﻧﻴﺎﺑﺪ و هرﭼﻨﺪ ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺧﻮد را ﺗﻌﺎﻗﺐ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻳﺸﺎن ﻧﺨﻮاهد رﺳﻴﺪ ...

ﭘﺲ ﺧﻮاهدﮔﻔﺖ :ﮐﻪ ﻣﻴﺮوم و ﻧﺰد ﺷﻮهر ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺧﻮد ﺑﺮ ﻣﻴﮕﺮدم زﻳﺮا در ﺁﻧﻮﻗﺖ از اﮐﻨﻮن ﻣﺮا ﺧﻮﺷﺘﺮ ﻣﮕﺬاﺷﺖ .
اﻣﺎ او ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻮدم ﮐﻪ ﮔﻨﺪم و ﺷﻴﺮﻩ و روﻏﻦ را ﺑﻪ او ﻣﻴﺪادم و ﻧﻘﺮﻩ و ﻃﻼئی را ﮐﻪ ﺑﺮاِی ﻋﻤﻞ ﺻﺮف ﻣﻴﮑﺮدﻧﺪ ﺑﺮاﻳﺶ ﻣِﯽ اﻓﺰودم.
اﻣﺎ ﻣﻦ دﻳﮕﺮ ﮔﻨﺪم ﺧﻮد را در ﻓﺼﻠﺶ و ﺷﻴﺮﻩ ﺧﻮﻳﺶ را در ﻣﻮﺳﻤﺶ ﺑﻪ او ﻧﺨﻮاهم داد و ﭘﺸﻢ و ﮐﺘﺎن ﺧﻮد را ﮐﻪ ﻣﻴﺒﺎﻳﺴﺖ ﺑﺮهنگی اورا ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﺪ از او ﺑﺮ ﺧﻮاهم داﺷﺖ،
و ﻗﺒﺎﺣﺖ او را ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﺶ ﻣﻨﮑﺸﻒ ﺧﻮاهم ﺳﺎﺧﺖ و اﺣﺪِی او را از دﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﺨﻮاهد رهاﻧﻴﺪ
و ﺗﻤﺎﻣِﯽ ﺷﺎدِی او و ﻋﻴﺪهاو هلال ها و ﺷﻨﺒﻪ ها و ﺟﻤﻴﻊ ﻣﻮاﺳﻤﺶ راﻣﻮﻗﻮف ﺧﻮاهم ساخت ،
ﺗﺎﮐﻬﺎ و اﻧﺠﻴﺮهایش را ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد اﻳﻨﻬﺎ اﺟﺮت ﻣﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ دادﻩ اﻧﺪ وﻳﺮان ﺧﻮاهم ﺳﺎﺧﺖ و ﺁﻧﻬﺎ را ﺟﻨﮕﻞ ﺧﻮاهم ﮔﺮداﻧﻴﺪ ﺗﺎ ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﺻﺤﺮا را ﺑﺨﻮرﻧﺪ .
و اﻧتقام روزهائی را از او ﺧﻮاهم ﮐﺸﻴﺪ ﮐﻪ ﺑﺮاِی ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﻮر ﻣﻴﺴﻮزاﻧﻴﺪ و ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ را ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻮارﻩ ها و زﻳﻮرهای ﺧﻮد ﺁراﻳﺶ دادﻩ از ﻋﻘﺐ ﺧﻮد ﻣﻴﺮﻓﺖ و ﻣﺮا ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد. "( ﮐﺘﺎب هوﺷﻊ نبی ، ﺑﺎب اول ،۴-١).

هوشع(در عبری:הוֹשֵׁעַ، یونانی:Ὠσηέ به معنی «رهایی از سوی خداست»)


با قدری مطالعه ی بدون تعصب در این کتابها میتوان در یافت که خدای معرفی شده (یهوه) فرا زمینی نبوده و همچون انسانهای عادی روی زمین
دارای حس کینه و انتقام و امر کردن به نادانی و گمراهی بوده است

خدا و پیامبری دیگر (حزقیال)



خدا و پیامبری دیگر (حزقیال)

وﻗﺖ دﻳﮕﺮ ﺧﺪا ﺑﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﺤﺘﺮم و ﻣﻮﻗﺮ ﺧﻮدش ﺣﺰﻗﻴﺎل ، اﻣﺮ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺪت ٣٩٠ روز ﺑﺮ روِی ﻧﺎن روزاﻧﻪ ﺧﻮدش ﮔﻪ ﺑﻤﺎﻟﺪ و ﺑﻌﺪ ﺁﻧﺮا ﺑﺨﻮرد 

:"...ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻳﻬﻮﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮمود: ﮐﻪ ﺁهﻦ ﺗﻴﺰ ﺑﺮدار و ﻣﻮهﺎِی ﺳﺮ و رﻳﺸﺖ را ﺑﺎ ﺁن ﺑﺘﺮاش ،و پﺲ ﻣﻴﺎن ﺑﺮو ﻳﮏ ﺛﻠﺚ از ﺁﻧﺮا ﺑﺴﻮزان و ﺛﻠﺚ دﻳﮕﺮ را ﺑﻪ زﺑﺎﻟﻪ ﺑﺮﻳﺰ ، و ﭼﻮن اﻳﻦ را ﺑﻪ اﻧﺠﺎم رﺳﺎﻧﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷِﯽ ﻣﻮاﻓﻖ ﮔﻨﺎﻩ
اﺳﺮاﺋﻴﻞ ﺑﻪ ﻣﺪت٣٩٠ روز ﺑﺮﭘﻬﻠﻮِی ﭼﭗ ﺧﻮد ﺑﺨﻮاب،
زﻳﺮا ﻣﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﻳﻬﻮد را هﺮ روزِی ﺑﺠﻬﺖ ﺳﺎﻟِﯽ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻗﺮار دادﻩ ام ...
ﭘﺲ ﻏﺬاﺋِﯽ راﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮرِی ﺑﻪ وزن ﺑﻴﺴﺖ ﻣﺜﻔﺎل ﺑﺮاِی هﺮ روز وﻗﺖ ﺑﻮﻗﺖ ﺧﻮاهِﯽ ﺧﻮرد،
و ﻗﺮﺻﻬﺎِی ﻧﺎن ﺟﻮ را ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮرِی ﺁﻧﻬﺎ را در ﻧﻈﺮ هﻤﻪ اﺳﺮاﺋﻴﻞ هﻤﺮاﻩ ﺑﺎ ﺳﺮﮔﻴﻦ ﺧﻮد ﺧﻮاهِﯽ ﺧﻮرد .
ﭘﺲ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻩ اِی ﺧﺪاوﻧﺪ،ﻣﻦ از ﻃﻔﻮﻟﻴﺖ ﺧﻮد ﺗﺎ ﺑﺤﺎل ﺳﺮﮔﻴﻦ ﺁدﻣِﯽ
راﻧﺨﻮردﻩ ام إ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻤﻦ ﻓﺮﻣﻮد:
اﻳﻨﮏ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺠﺎِی ﺳﺮﮔﻴﻦ اﻧﺴﺎن ﺳﺮﮔﻴﻦ ﮔﺎو را ﺑﺮﺗﻮ ﻣﻘﺮر دارم". (ﮐﺘﺎب ﺣﺰﻗﻴﺎل ﻧﺒﻲ، ﺑﺎب.(١٢-۴،ﭼﻬﺎرم

ﭼﻨﺪِی ﭘﺲ از ﺁن هﻤﻴﻦ ﺧﺪاوﻧﺪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ دﻳﮕﺮ ﺧﻮد رﺑﺸﺎﻗِﯽ را ﺑﻨﺰداﻟﻴﺎﻗﻴﻢ ﺑﻦ ﺣﻠﻘﻴﺎ ﻣﻴﻔﺮﺳﺘﺪ ﮐﻪ
ﺑﺪو ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻣﻦ ﺑﺮ ﻣﺮداﻧِﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ
ﺣﺼﺎر ﺷﻬﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ ﺷﺪﻩ ام ﺗﺎ از ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺪﻳﺸﺎن ﺑﮕﻮﻳﻢ ﮐﻪ هﻤﺮاﻩ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻧﺠﺎﺳﺖ ﺧﻮد را ﺑﺨﻮرﻧﺪ و ﺑﻮل ﺧﻮد را ﺑﻨﻮﺷﻨﺪ ( ﮐﺘﺎب دوم ﭘﺎدﺷﺎهﺎن، ﺑﺎب هﻴﺠﺪهﻢ،٢٧).حزقیال)

پیامبران (یهودا)




پیامبران (یهودا)


ﻓﺮزﻧﺪ ارﺷﺪ ﻳﻌﻘﻮب ﻳﻬﻮدا اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﮐﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮی را از ﭘﺪر درﻳﺎﻓﺖ ﻣﯽ دارد. وی از دﺧﺘﺮ ﻣﺮدی ﮐﻨﻌﺎﻧﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺳﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﻨﺎم ﻋﻴﺮ و اوﻧﺎن وﺷﻴﻠﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد،
و زﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺗﺎﻣﺎر ﺑﺮای ﭘﺴﺮ ارﺷﺪش ﻋﻴﺮ ﻣﯽ ﮔﻴﺮد،
وﻟﯽ ﺧﺪاوﻧﺪ از ﻋﻴﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯽ ﺁﻳﺪ و او را ﻣﯽ ﻣﻴﺮاﻧﺪ.
و ﻳﻬﻮدا ﭘﺲ از ﻣﺮگ او، ﺑﻪ ﭘﺴﺮ دوﻣﺶ اوﻧﺎن ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﻣﺎر زن
ﺑﺮادر ﺧﻮد درﺁﻳﺪ ﺗﺎ ﺣﻖ ﺑﺮادر ﺷﻮهری را ﺑﺠﺎ ﺁوردﻩ ﻧﺴﻠﯽ ﺑﺮای ﺧﻮد ﭘﻴﺪا ﮐﻨﺪ. ﺑﻘﻴﻪ داﺳﺘﺎن را از زﺑﺎن ﺧﻮد ﺗﻮرات بخوانید:
«... ﻟﮑﻦ ﭼﻮﻧﮑﻪ اوﻧﺎن داﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁن ﻧﺴﻞ از ﺁن او ﻧﺨﻮاهد ﺑﻮد هنگاﻣﻴﮑﻪ ﺑﻪ زن ﺑﺮادر ﺧﻮد درﺁﻣﺪ ﺑﺮ زﻣﻴﻦ اﻧﺰال ﮐﺮد ﺗﺎ ﻧﺴﻠﯽ ﺑﺮای ﺑﺮادر ﺧﻮد ﻧﺪهد.

و اﻳﻦ ﮐﺎر او در ﻧﻈﺮ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﺁﻣﺪ و او را ﻧﻴﺰ ﺑﻤﯽ راﻧﺪ. و ﻳﻬﻮدا ﺑﻪ
ﻋﺮوس ﺧﻮد ﺗﺎﻣﺎر ﮔﻔﺖ ﮐﻪ اﻳﻨﮏ در ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪرت ﺑﻴﻮﻩ ﺑﻨﺸﻴﻦ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺳﻮم ﻣﻦ ﺷﻴﻠﻪ ﺑﺰرگ ﺷﻮد، زﻳﺮا ﮐﻪ ﻣﺒﺎدا او ﻧﻴﺰ ﻣﺜﻞ ﺑﺮادراﻧﺶ ﺑﻤﻴﺮد.
ﭘﺲ ﺗﺎﻣﺎر رﻓﺘﻪ در ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪر ﺧﻮد ﻣﺎﻧﺪ.
و ﭼﻮن روزها ﺳﭙﺮی ﺷﺪ ﻳﻬﻮدا ﻧﺰد ﭘﺸﻢ ﭼﻴﻨﺎن ﮔﻠﻪ ﺧﻮد ﺑﻪ ﺷﻬﺮی ﮐﻪ ﭘﺪر ﺗﺎﻣﺎر در ﺁﻧﺠﺎ ﺳﺎﮐﻦ ﺑﻮد ﺁﻣﺪ.
و ﺑﻪ ﺗﺎﻣﺎر ﺧﺒﺮ دادﻧﺪ ﮐﻪ اﻳﻨﮏ ﭘﺪر ﺷﻮهرت ﺑﺮای ﭼﻴﺪن ﭘﺸﻢ ﮔﻠﻪ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﯽ ﺁﻳﺪ.
ﭘﺲ وی رﺧﺖ ﺑﻴﻮﻩ ﮔﯽ را از ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺑﻴﺮون ﮐﺮدﻩ ﺑﺮﻗﻌﯽ ﺑﻪ روی ﺧﻮد ﮐﺸﻴﺪ و ﺧﻮد را در ﭼﺎدری ﭘﻮﺷﻴﺪ و ﺑﻪ دروازﻩ ﺷﻬﺮ ﺑﻨﺸﺴﺖ،
زﻳﺮا دﻳﺪ ﮐﻪ ﺷﻴﻠﻪ ﭘﺴﺮ ﺳﻮم ﻳﻬﻮدا ﺑﺰرگ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ وﻟﯽ ﺗﺎﻣﺎر را ﺑﻪ زﻧﯽ ﺑﻪ او ﻧﺪادﻩ اﻧﺪ.
و ﭼﻮن ﻳﻬﻮدا او را ﺑﺪﻳﺪ وی را ﻓﺎﺣﺸﻪ ﭘﻨﺪاﺷﺖ زﻳﺮا ﮐﻪ روی ﺧﻮد را ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﻮد.
ﭘـﺲ ﺑﻪ ﺳﻮی او ﻣﻴﻞ ﮐـﺮد و ﮔﻔﺖ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ درﺁﻳﻢ. ﻣﺮا ﭼﻪ ﻣﯽ دهی ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ درﺁﺋﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ای از ﮔﻠﻪ ﺑﺮاﻳﺖ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻢ.
ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﮔﺮو ﻣﯽ دهی ﺗﺎ ﺑﻔﺮﺳﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺗﺮا ﭼﻪ ﮔﺮو دهم؟
ﮔﻔﺖ ﻣﻬﺮ و زﻧﺎر ﺧﻮد را و ﻋﺼﺎﺋﯽ را ﮐﻪ در دﺳﺖ داری.
ﭘﺲ اﻳﻨﻬﺎ را ﺑﻪ وی داد و ﺑﺪو درﺁﻣﺪ. و او از وی ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺷﺪ و ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺑﺮﻓﺖ و ﺑﺮﻗﻊ را از روی ﺧﻮد ﺑﺮداﺷﺘﻪ رﺧﺖ ﺑﻴﻮﻩ ﮔﯽ ﭘﻮﺷﻴﺪ.
و ﻳﻬﻮدا ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ را ﺗﻮﺳﻂ دوﺳﺖ ﺧﻮد ﻓﺮﺳﺘﺎد ﺗﺎ ﮔﺮوها را از دﺳﺖ
ﺁن زن ﺑﮕﻴﺮد، اﻣﺎ وی او را ﻧﻴﺎﻓﺖ...
و ﺑﻌﺪ از ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﻳﻬﻮدا را ﺧﺒﺮ دادﻧﺪ ﮐﻪ ﻋﺮوس ﺗﻮ ﺗﺎﻣﺎر زﻧﺎ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و اﻳﻨﮏ
از زﻧﺎ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ.
ﭘﺲ ﻳﻬﻮدا ﮔﻔﺖ وی را ﺑﻴﺮون ﺁورﻳﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﻮد.
و ﭼﻮن او را ﺑﻴﺮون ﻣﯽ ﺁوردﻧﺪ ﻧﺰد ﭘﺪر ﺷﻮهر ﺧﻮد ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ ﮔﻔﺖ از ﻣﺎﻟﮏ اﻳﻦ ﻣﻬﺮ و زﻧﺎر و ﻋﺼﺎ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺷﺪﻩ ام.
ﻳﻬﻮدا ﺁﻧﻬﺎ را ﺷﻨﺎﺧﺖ و ﮔﻔﺖ او ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ اﺳﺖ زﻳﺮا ﮐﻪ او را ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﻮدﺷﻴﻠﻪ ﻧﺪادم...
و ﭼﻮن وﻗﺖ وﺿﻊ ﺣﻤﻠﺶ رﺳﻴﺪ اﻳﻨﮏ دو ﻓﺮزﻧﺪ ﺗﻮأم در رﺣﻤﺶ ﺑﻮدﻧﺪ.
و ﭼﻮن ﻣﯽ زاﺋﻴﺪ ﻳﮑﯽ دﺳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻴﺮون ﺁورد و در ﺣﺎل ﻗﺎﺑﻠﻪ رﻳﺴﻤﺎﻧﯽ ﻗﺮﻣﺰ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺮ دﺳﺘﺶ ﺑﺴﺖ و ﮔﻔﺖ اﻳﻦ اول ﺑﻴﺮون ﺁﻣﺪ و دﺳﺖ ﺧﻮد را ﺑﺎز ﮐﺸﻴﺪ و اﻳﻨﮏ ﺑﺮادرش ﺑﻴﺮون ﺁﻣﺪ.
ﭘﺲ او را ﻓﺎرص ﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ و ﺑﺮادرش را زارح ﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ.
(ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﺳﯽ و هﺸﺘﻢ، ٣٠-١)

ولتر در اﺷﺎرﻩ ﺑﺪﻳﻦ وﻗﺎﻳﻊ ﻧﮕﺎری ﮐﺘﺎب ﻣﻘﺪس ﻣﯽ ﻧﻮﻳﺴﺪ:
«ﻗﺎﻋﺪﺗﺎً ﺑﺎﻳﺪ ﺟﺎی ﺗﻌﺠﺐ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻳﮏ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻣﺤﺘﺮم، ﺑﺎ ﻣﻮی ﺳﭙﻴﺪ، در روز روﺷﻦ و در ﮐﻨﺎر دروازﻩ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﻳﮏ ﻓﺎﺣﺸﻪ روﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻣﺠﺎﻣﻌﺖ ﮐﻨﺪ،

وﻟﯽ از اﻳﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﺟﺎی ﺷﮕﻔﺘﯽ دارد ﮐﻪ در ﺷﺠﺮﻩ ﻧﺎﻣﻪ ای ﮐﻪ اﻧﺠﻴﻞ از ﻋﻴﺴﯽ ﻣﺴﻴﺢ ﺁوردﻩ، ﻋﻴﺴﯽ از ﻧﺴﻞ ﻳﮑﯽ از همین دو ﭘﺴﺮ زﻧﺎزادﻩ ﻳﻬﻮدا و ﺗﺎﻣﺎر ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد:
«... و اﺑﺮاهﻴﻢ اﺳﺤﺎق را ﺁورد، و اﺳﺤﺎق ﻳﻌﻘﻮب را، و ﻳﻌﻘﻮب ﻳﻬﻮدا و ﺑﺮادران او را،
و ﻳﻬﻮدا ﻓﺎرص و زارح را از ﺗﺎﻣﺎر ﺁورد، و ﻓﺎرص ﺣﺼﺮون را، و... وﻳﺴﺎ داود ﭘﺎدﺷﺎﻩ را، و داود ﺳﻠﻴﻤﺎن را...
و اﻳﻠﻌﺎزر ﻣﺘﺎن را، و ﻣﺘﺎن ﻳﻌﻘﻮب ﻳﻮﺳﻒ ﺷﻮهﺮ ﻣﺮﻳﻢ را، ﮐﻪ ﻋﻴﺴﯽ ﻣﺴﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﻴﺢ از او ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ»
(اﻧﺠﻴﻞ ﻣﺘﯽ، ﺑﺎب(١۶-١ ،اول

خدا وچانه زدن با پیامبری دیگر (موسی)




خدا وچانه زدن با پیامبری دیگر (موسی)

وﻗﺖ دﻳﮕﺮ ﺧﺪا ﺑﺎ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮاوﻟﻮاﻟﻌﺰم ﺧﻮدش ﻣﻮﺳِﯽ ﻣﺪﺗِﯽ ﭼﺎﻧﻪ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﺗﺎاورا ﺑﻪ ﻗﺒﻮل ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺑﺎ ﻓﺮﻋﻮن ﻣﺼﺮ ﺑﺮاِی واداﺷﺘﻦ وِی ﺑﻪ ﺻﺪور اﺟﺎزﻩ ﻣﻬﺎﺟﺮت ﻗﻮم ﻳﻬﻮد از ﺧﺎک ﻣﺼﺮ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﮐﻨﺪ،
و ﻣﻮﺳِﯽ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ های ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﻴﮑﻮﺷﺪ ﺗﺎ ازﭘﺬﻳﺮش اﻳﻦ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺷﺎﻧﻪ ﺧﺎﻟِﯽ ﮐﻨﺪ:"...
.و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﺳِﯽ ﮔﻔﺖ ﭘﺲ اﮐﻨﻮن ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﺗﺮا ﻧﺰد ﻓﺮﻋﻮن ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ و ﻗﻮم ﻣﻦ ﺑﻨِﯽاﺳﺮاﺋﻴﻞ را از ﻣﺼﺮ ﺑﻴﺮون ﺁورِی .
ﻣﻮﺳِﯽ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﮐﻴﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﺰد ﻓﺮﻋﻮن ﺑﺮوم و ﺑﻨِﯽ اﺳﺮاﺋﻴﻞ را از ﻣﺼﺮ ﺑﻴﺮون ﺁورم؟
ﺧﺪاوﻧﺪ ﮔﻔﺖ : اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻮاهم ﺑﻮد . ﻣﻮﺳِﯽ ﺑﻪ ﺧﺪا ﮔﻔﺖ اﻳﻨﮑﻪ ﭼﻮن ﻣﻦ ﻧﺰد ﺑﻨِﯽ اﺳﺮاﺋﻴﻞ روم و ﺑﻪ اﻳﺸﺎن ﮔﻮﻳﻢ ﮐﻪ ﺧﺪاِی ﭘﺪران ﺷﻤﺎ ﻣﺮا ﻧﺰد ﺷﻤﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ اﺳﺖ واز ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﺎم او ﭼﻴﺴﺖ ﺑﺪﻳﺸﺎن ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ؟

ﺧﺪا ﺑﻪ ﻣﻮﺳِﯽ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ همین هستمﮐﻪ هستم و ﺑﻪ ﺑﻨِﯽ اﺳﺮاﺋﻴﻞ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ "هﺴﺘﻢ " ﻣﺮا ﻧﺰد ﺷﻤﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻩ اﺳﺖ.
و ﻣﻮﺳِﯽ در ﺟﻮاب ﮔﻔﺖ هماﻧﺎ ﻣﺮا ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻧﺨﻮاهﻨﺪ ﮐﺮد و ﺳﺨﻦ ﻣﺮا ﻧﺨﻮاهﺪ ﺷﻨﻴﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻮاهﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﻳﻬﻮد ﺑﺮ ﺗﻮ ﻇﺎهر ﻧﺸﺪﻩ اﺳﺖ.
ﭘﺲ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ وِی ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺼﺎِی ﺗﺮا ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻣﺎر ﮐﻨﻢ و دﺳﺖ ﺗﺮا ﻣﺜﻞ ﺑﺮف ﺳﻔﻴﺪ ﮐﻨﻢ و ﺁب ﻧﻬﺮ را ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﺪل ﺑﻪ ﺧﻮن ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺗﺮا ﺑﺎور ﺑﺪارﻧﺪ ....
ﭘﺲﻣﻮﺳِﯽ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻣﺮدِی ﻓﺼﻴﺢ ﻧﻴﺴﺘﻢ و زﺑﺎﻧﻢ اﻟﮑﻦ اﺳﺖ و ﺑﻪ ﮐﻨﺪِی ﺣﺮف ﻣﻴﺰﻧﻢ .
ﺧﺪاوﻧﺪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ زﺑﺎﻧﺖ ﺧﻮاهﻢ ﺑﻮد وهرﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻮﺋِﯽ ﺗﺮا ﺧﻮاهﻢ ﺁﻣﻮﺧﺖ.

و ﻣﻮﺳِﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ همه اﻳﻨﻬﺎ ای ﺧﺪاوﻧﺪ، اﺳﺘﺪﻋﺎ دارم ﮐﻪ ﮐﺲ دﻳﮕﺮی را ﺑﺮایاﻳﻨﮑﺎر ﺑﻔﺮﺳﺘِﯽ .
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﺸﻢ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﺷﺪ و ﻓﺮﻣﻮد ﮐﻪ ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﺮادرت هارون ﻻوِی ﻓﺼﻴﺢ اﻟﮑﻼم اﺳﺖ.
و ﺗﻮ ﮐﻼم را ﺑﻪ او اﻟﻘﺎءﺧﻮاهِﯽ ﮐﺮد و او ﺑﺮاِی ﺗﻮ ﺑﻪ ﻗﻮم ﺳﺨﻦ ﺧﻮاهﺪ ﮔﻔﺖ و او ﺗﺮا ﺑﺠﺎِی زﺑﺎن ﺧﻮاهد ﺑﻮد و ﺗﻮ او راﺑﺠﺎِی ﺧﺪاﺧﻮاهی ﺑﻮد".

ﺑﻌﺪ ازاﻳﻦ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻣﻮﺳِﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎر زن ﺧﻮﻳﺶ وﭘﺴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺮ اﻻغ ﺳﻮار ﮐﺮدﻩ ﺑﻪ زﻣﻴﻦ ﻣﺼﺮ ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﻣﻴﮑﻨﺪ و ﺧﻮدش ﻋﺼﺎِی ﺧﺪارا ﺑﺪﺳﺖ ﻣﻴﮕﻴﺮد و ﺑﺮاِی اﺑﻼغ او اﻣﺮ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﻮِی ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ ﻓﺮﻋﻮن رواﻧﻪ ﻣﻴﺸﻮد .

وﻟِﯽ درﺳﺖ در همین ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮد ﮐﻪ اﻳﻦ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ او ﺧﺘﻨﻪ ﻧﺸﺪﻩ اﺳﺖ !!!
و ﺑﻘﺪرِی از اﻳﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﻋﺼﺒﺎﻧِﯽ ﻣﻴﺸﻮد ﮐﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﺪﻧﺒﺎل اوﻣﻴﺮود ﺗﺎ وِی را ﺑﻘﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ!!
و ﻓﻘﻂ زرﻧﮕِﯽ و هوشمندی ﺻﻔﻮرﻩ ، زن ﻣﻮﺳِﯽ ،او را از ﻣﺮگ ﻧﺠﺎت ﻣﻴﺪهد.

و واﻗﻊ ﺷﺪ در ﺑﻴﻦ راﻩ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺪﻧﺒﺎل او رﻓﺖ ﺗﺎ وِی را ﺑﻪ دﺳﺖ ﺧﻮد ﺑﮑﺸﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺻﻔﻮرﻩ ﺳﻨﮓ ﭼﺨﻤﺎﻗِﯽ ﺗﻴﺮ ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ هﻤﺎﻧﻮﻗﺖ ﻋﻠﻔﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺮﻳﺪ و ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ را ﻧﺰد ﻣﻮﺳِﯽ اﻧﺪاﺧﺖ و ﮔﻔﺖ اﻳﻨﮏ ﺗﻮ ﻣﺮا ﺷﻮهﺮ ﺧﻮن هﺴﺘِﯽ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﺘﻨﻪ ،
ﭘﺲ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻮﺳِﯽ را رها ﮐﺮد" ( ﺳﻔﺮﺧﺮوج ، ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺪﻩ از ﺑﺎﺑﻬﺎِی ﺳﻮم و ﭼﻬﺎرم ). 

یعقوب پیامبر



یعقوب پیامبر

یعقوب ﺑﻌﺪاز گرفتن برکت پیامبری از پدر ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ارام ﻧﺰد ﺧﺎﻟﻮی ﺧﻮد ﻣﯽ رود ﺗﺎ ﺑﺎ دﺧﺘﺮ او زﻧﺎﺷﻮﺋﯽ ﮐﻨﺪ، و در ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻋﻠﻴﺮﻏﻢ ﻣﻨﻊ ﻣﺬهﺒﯽ ﺻﺮﻳﺢ
ﺗﻮرات ﮐﻪ ﻳﻬﻮدﻳﺎن ﺣﻖ ازدواج ﺑﺎ دو ﺧﻮاهﺮ را در ﻳﮏ زﻣﺎن واﺣﺪ ﻧﺪارد، هر دو دﺧﺘﺮ او را ﺑﻪ زﻧﯽ ﻣﯽ ﮔﻴﺮد.
در راﻩ اﻳﻦ ﺳﻔﺮ، ﺧﺪاوﻧﺪ در ﻋﺎﻟﻢ ﺧﻮاب از ﺑﺎﻻی ﻧﺮدﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎن اداﻣﻪ دارد ﺑﺪو اﻋﻼم ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ زﻣﻴﻨﯽ را ﮐﻪ وی در ﺁن ﺧﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﻪ او و ﺑﻪ ذرﻳﺖ او ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ:
«... ذرﻳﺖ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻏﺒﺎر زﻣﻴﻦ زﻳﺎد ﺧﻮاهد ﺷﺪ و ﺑﻪ ﻣﺸﺮق و و ﻣﻐﺮب و
ﺷﻤﺎل و ﺟﻨﻮب ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺧﻮاهﯽ ﺷﺪ و ﻣﻦ ﺗﺮا در هر ﺟﺎﺋﯽ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﻓﺮﻣﺎﻳﻢ، و ﺗﺎ ﺁﻧﭽﻪ را ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻪ ام ﺑﺠﺎ ﻧﻴﺎورم رهاﻳﺖ ﻧﺨﻮاهم ﮐﺮد»
(ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﺑﻴﺴﺖ وهﺸﺘﻢ، ١٧-١٣).

ﺑﺎ اﻳﻨﻬﻤﻪ ﻳﻌﻘﻮب درهنگام ﺑﻴﺪار ﺷﺪن ﺑﺠﺎی هرﮔﻮﻧﻪ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰاری ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﮐﻪ: «اﮔﺮ ﻳﻬﻮﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺎن دهد ﺗﺎ ﺑﺨﻮرم و رﺧﺖ دهد ﺗﺎ ﺑﭙﻮﺷﻢ، و ﻣﺮا ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺨﺎﻧﻪ ﭘﺪرم ﺑﺎز ﮔﺮداﻧﺪ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮاهم ﺑﻮد او را ﻳﻬﻮﻩ ﺧﺪای ﺧﻮدم ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ و از ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪهد دﻩ ﻳﮏ ﺁﻧﺮا ﺑﻪ او ﺑﺪهم»
(ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﺑﻴﺴﺖ و ﺷﺸﻢ، ٢٣-١٨).

در ارام ﻳﻌﻘﻮب ﭘﺲ از وﺻﻠﺖ ﺑﺎ ﻟـــﺌﺎ و راﺣﻞ دﺧﺘﺮان او، ﮔﻠﻪ او
را همراه ﺑﺎ دﺧﺘﺮاﻧﺶ ﺑﺮ ﻣﯽ دارد و ﺑﻪ ﺳﻮی ﮐﻨﻌﺎن ﻓﺮار ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﭘﺲ از ﺁﻧﮑﻪ در ﻧﻴﻤﻪ راﻩ ﺑﺎ ﺧﺪا ﮐﺸﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻴﺮد ﺑﻪ ﻣﻮﻃﻦ ﺧﻮد ﺑﺎز ﻣﯽ ﮔﺮدد.

در ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﻳﻌﻘﻮب، ﭘﺴﺮ ﺣﻤﻮر رﺋﻴﺲ ﻗﺒﻴﻠﻪ ﮐﻪ ﺷﮑﻴﻢ ﻧﺎم دارد ﻋﺎﺷﻖ دﻳﻨﺎ دﺧﺘﺮ ﻳﻌﻘﻮب ﻣﯽ ﺷﻮد و در ﺟﺮﻳﺎن ﻳﮏ دﻳﺪار ﺑﻪ زور ﺑﺎ او همبستری ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، و ﻓﺮدای ﺁن از ﭘﺪرش ﻣﯽ ﺧﻮاهد ﮐﻪ از اﻳﻦ دﺧﺘﺮ ﺑﺮای او ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎری ﮐﻨﺪ.

ﺣﻤﻮر ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻨﻈﻮر ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎت ﻳﻌﻘﻮب ﻣﯽ ﺁﻳﺪ و ﺑﻪ او و ﭘﺴﺮاﻧﺶ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﮐﻪ دل ﭘﺴﺮم ﺷﮑﻴﻢ ﺷﻴﻔﺘﻪ دﺧﺘﺮ و ﺧﻮاهر ﺷﻤﺎ اﺳﺖ و ﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ او را ﺑﻪ زﻧﯽ ﺑﻪ وی ﺑﺪهید و ازﻳﻦ ﭘﺲ ﻧﻴﺰ دﺧﺘﺮان ﻣﺎ را ﺑﺮای ﺟﻮاﻧﺎن ﺧﻮد ﺑﻪ زﻧﯽ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ و دﺧﺘﺮان ﺧﻮد را ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﺎن ﻣﺎ ﺑﻪ زﻧﯽ ﺑﺪهید، و در زﻣﻴﻦ ﻣﺎ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﻮﻳﺪ و در ﺁن ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎزﻳﺪ و ﺗﺠﺎرت ﮐﻨﻴﺪ.

و ﺑﻌﺪا ﺧﻮد ﺷﮑﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻌﻘﻮب و ﭘﺴﺮاﻧﺶ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎد ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ دﺧﺘﺮ را ﺑﻪ زﻧﯽ ﺑﺪو ﺑﺪهند و هر اﻧﺪازﻩ ﺑﺨﻮاهند ﻣﻬﺮﻳﻪ و ﭘﻴﺸﮑﺶ از اوﺑﺨﻮاهند
ﺑﻘﻴﻪ داﺳﺘﺎن را از ﺧﻮد ﺗﻮرات ﺑﺸﻨﻮﻳﺪ:
«اﻣﺎ ﭘﺴﺮان ﻳﻌﻘﻮب در ﺟﻮاب ﺷﮑﻴﻢ و ﭘﺪرش ﺑﻪ ﻣﮑﺮ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﭘﺲ
ﺑﺪﻳﺸﺎن ﮔﻔﺘﻨﺪ اﻳﻦ ﮐﺎر ﺑﺮای ﻣﺎ ﻧﻨﮓ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮاهر ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺷﺨﺺ ﺧﺘﻨﻪ ﻧﺸﺪﻩ اﺳﺖ ﺑﺪهیم،
ﻟﮑﻦ ﺑﺪﻳﻦ ﺷﺮط ﺑﺎ ﺷﻤﺎ همداﺳﺘﺎن ﻣﯽ ﺷﻮﻳﻢ ﮐﻪ هر ذﮐﻮری از ﺷﻤﺎ ﺧﺘﻨﻪ ﺷﻮد، ﺁﻧﮕﺎﻩ دﺧﺘﺮان ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺷﻤﺎ دهیم و دﺧﺘﺮان ﺷﻤﺎ را ﺑﺮای ﺧﻮد ﮔﻴﺮم و ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﺪﻩ ﻳﮑﻘﻮم ﺷﻮﻳﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت دﺧﺘﺮ ﺧﻮد را ﺑﺮداﺷﺘﻪ از اﻳﻨﺠﺎ ﮐﻮچ ﺧﻮاهﻴﻢ ﮐﺮد.

و ﺳﺨﻨﺎن اﻳﺸﺎن ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺣﻤﻮر و ﭘﺴﺮش ﺷﮑﻴﻢ ﭘﺴﻨﺪ اﻓﺘﺎد
ﭘﺲ ﺣﻤﻮر و ﭘﺴﺮش ﺷﮑﻴﻢ ﺑﻪ دروازﻩ ﺷﻬﺮ ﺧﻮد ﺑﺮﺁﻣﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﺮدﻣﺎنﮔﻔﺘﻨﺪ: اﻳﻦ ﻣﺮدﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺰد ﻣﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﻧﺪ ﺻﻼح اﻧﺪﻳﺶ ﻣﺎ هﺴﺘﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﮐﻪ در اﻳﻦ زﻣﻴﻦ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﻮﻧﺪ و در ﺁن ﺗﺠﺎرت ﮐﻨﻨﺪ و دﺧﺘﺮان اﻳﺸﺎن را ﺑﻪ زﻧﯽ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ و دﺧﺘﺮان ﺧﻮد را ﺑﺪﻳﺸﺎن ﺑﺪهیم.
اﻣﺎ اﻳﺸﺎن ﻓﻘﻂ ﺑﺪﻳﻦ ﺷﺮط ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﺘﻔﻖ
ﺧﻮاهند ﺷﺪ ﮐﻪ هر ذﮐﻮری از ﻣﺎ ﺧﺘﻨﻪ ﺷﻮد ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺧﻮد اﻳﺸﺎن ﻣﺨﺘﻮﻣﻨﺪ. ﭘﺲ همه ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ دروازﻩ ﺷﻬﺮ درﺁﻣﺪﻧﺪ ﺑﺪﻳﻦ ﮐﺎر رﺿﺎ دادﻧﺪ و هر ذﮐﻮری از ﺁﻧﺎن ﻣﺨﺘﻮن ﺷﺪﻧﺪ...
و در روز ﺳﻮم ﮐﻪ هﻤﻪ ﺁﻧﺎن دردﻣﻨﺪ و ﺑﺴﺘﺮی ﺑﻮدﻧﺪ دو ﭘﺴﺮ
ﻳﻌﻘﻮب ﺷﻤﻌﻮن و ﻻوی هر ﻳﮑﯽ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺧﻮد را ﮔﺮﻓﺘﻪ دﻟﻴﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ وهمه ﻣﺮدان را ﮐﺸﺘﻨﺪ،
و ﺣﻤﻮر و ﭘﺴﺮش ﺷﮑﻴﻢ را ﻧﻴﺰ ﺑﻪ دم ﺷﻤﺸﻴﺮ ﮐﺸﺘﻨﺪ و دﻳﻨﺎ را از ﺧﺎﻧﻪ ﺷﮑﻴﻢ ﺑﺮداﺷﺘﻪ ﺑﻴﺮون ﺁﻣﺪﻧﺪ،
و ﭘﺴﺮان ﻳﻌﻘﻮب ﺑﺮ ﮐﺸﺘﮕﺎن ﺁﻣﺪﻩ ﺷﻬﺮ را ﻏﺎرت ﮐﺮدﻧﺪ،
و ﮔﻠﻪ ها و رﻣﻪ ها و اﻻغ ها و ﺁﻧﭽﻪ در ﺷﻬﺮ و ﺁﻧﭽﻪ در ﺻﺤﺮا ﺑﻮد ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، و ﺗﻤﺎﻣﯽ اﻣﻮال اﻳﺸﺎن و همه اﻃﻔﺎل و زﻧﺎن اﻳﺸﺎن را ﺑﻪ اﺳﻴﺮی ﺑﺮدﻧﺪ و ﺁﻧﭽﻪ در ﺧﺎﻧﻪ ها ﺑﻮد ﺗﺎراج ﮐﺮدﻧﺪ.
ﭘﺲ ﻳﻌﻘﻮب ﺑﻪ ﺷﻤﻌﻮن و ﻻوی ﮔﻔﺖ:
ﻣﺮا ﺑﻪ اﺿﻄﺮاب اﻧﺪاﺧﺘﻴﺪ و ﻣﺮا ﻧﺰد ﺳﮑﻨﻪ اﻳﻦ زﻣﻴﻦ ﻳﻌﻨﯽ ﮐﻨﻌﺎﻧﻴﺎن ﻣﮑﺮوﻩ ﺳﺎﺧﺘﻴﺪ.
و ﻣﻦ در ﺷﻤﺎرﻩ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺪاﻧﺎن ﻗﻠﻴﻠﻢ، هماﻧﺎ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ و ﻣﺮا ﺑﺰﻧﻨﺪ و ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻪ ام هلاک ﺷﻮم.
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺁﻳﺎ او ﺧﻮاهر ﻣﺎ را ﺑﯽ ﻋﺼﻤﺖ ﮐﻨﺪ؟

ﭘﺲ ﺧﺪا ﺑﻪ ﻳﻌﻘﻮب ﮔﻔﺖ اﻳﻨﮏ ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻴﺖ ﺋﻴﻞ ﺑﺮﺁ و در ﺁن ﺳﺎﮐﻦ ﺷﻮ و در ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮای ﻣﻦ ﻗﺮﺑﺎﻧﮕــﺎهی ﺑﺴﺎز.
ﭘﺲ ﻳﻌﻘﻮب ﺑﻪ اهل ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮد و همه ﮐﺴــــــﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ وی ﺑﻮدﻧﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ را ظاهر ﺳﺎزﻳــﺪ و رﺧﺖ هﺎی ﺧﻮد را ﻋﻮض ﮐﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻴﺖ ﺋﻴﻞ ﺑﺮوﻳﻢ.
ﭘﺲ ﮐﻮچ ﮐﺮدﻧﺪ و ﺧﺪا ﺧﻮف ﺧﻮد را ﺑﺮ ﺷﻬﺮهای ﮔﺮداﮔﺮد اﻳﺸﺎن ﺑﺮﻗﺮار ﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﻨﯽ ﻳﻌﻘﻮب را ﺗﻌﺎﻗﺐ ﻧﮑﺮدﻧﺪ»
(ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﺳﯽ و ﭼﻬﺎرم و ﺳﯽ و ﭘﻨﺠﻢ).

قتل و خونریزی در همه ادیان به چشم میخورد وهر یک دلائل خویش را موجه می دانند! آیا بهتر نیست در شناخت ادیان بازنگری ای صورت گیرد؟

دیدار خدا با ابراهیم در بلوطستان!!!



خرافه ای دیگر از ادیان

دیدار خدا با ابراهیم در بلوطستان!!!

اولین ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻳﻬﻮد ، ﺁﺑﺮام ( اﺑﺮاهیم)، در ﻣﻬﺎﺟﺮت ﺧﻮد ﺑﻪ ﻋﺮض ﮐﻨﻌﺎن، ﻳﮏ روز در ﺑﻠﻮﻃﺴﺘﺎﻧِﯽ در ﻧﺰدﻳﮏ ﺣﺒﺮون ﮐﻪ وِی هﻤﺮاﻩ زﻧﺶ ﺳﺎرا در ﺁن ﺳﮑﻮﻧﺖ ﮔﺰﻳﺪﻩ اﺳﺖ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﻧﺎﺷﻨﺎس را ﻣِﯽ ﺑﻴﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ دﻳﺪار او ﺁﻣﺪﻩ اﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ را ﻣﻬﻤﺎن ﻣِﯽ ﮐﻨﺪ و وﻗﺘﻴﮑﻪ دﻋﻮﺗﺶ را ﺑﻪ ﻧﻬﺎر ﻣِﯽ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ ﺑﺮاﻳﺸﺎن ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺑﺮﻳﺎن و ﺷﻴﺮ و ﮐﺮﻩ ﻓﺮاهم ﻣِﯽ ﺁورد ﮐﻪ هﻤﻪ ﺑﺎ هﻢ ﺁن را ﻣِﯽ ﺧﻮرﻧﺪ و ﺳﭙﺲ زﻳﺮ درﺧﺖ اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﻣِﯽ ﮐﻨﻨﺪ، و ﺑﻌﺪ ﻣﻌﻠﻮم ﻣِﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ ﻳﮑِﯽ از ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮد ﺧﺪا ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ!!!

و ﺧﺪاوﻧﺪ در ﺑﻠﻮﻃﺴﺘﺎن ﺑﺮ اﺑﺮاهیم ﻇﺎهﺮ ﺷﺪ، و او در ﮔﺮﻣﺎِی روز ﺑﻪ در ﺧﻴﻤﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد... و ﺑﻪ اﺳﺘﻘﺒﺎل او رﻓﺖ و رو ﺑﺮ زﻣﻴﻦ ﻧﻬﺎد و ﮔﻔﺖ:

اِی ﻣﻮﻟﻲ، اﮐﻨﻮن اﮔﺮ ﻣﻨﻈﻮر ﻧﻈﺮ ﺗﻮﺷﺪم ، ﭘﺲ اﻧﺪک ﺁﺑِﯽ ﺑﻴﺎورم ﺗﺎ ﭘﺎهای ﺧﻮد را ﺑﺸﻮﺋِﯽ و زﻳﺮ درﺧﺖ ﺑﻴﺎراﻣﻲ، و ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧِﯽ ﺑﻴﺎورم ﺗﺎ دﻟﺖ را ﺗﻘﻮﻳﺖ دهِﯽ و ﭘﺲ از ﺁن رواﻧﻪ ﺷﻮِی ، زﻳﺮا ﺑﺮاِی هﻤﻴﻦ ﺗﺮا ﺑﺮ اﻳﻨﺠﺎ ﮔﺬر اﻓﺘﺎدﻩ اﺳﺖ.

ﭘﺲ ﺳﻪ ﮐﻴﻞ از ﺁرد ﺑﻪ ﺳﺎرا داد ﺗﺎ ﺁن را ﺧﻤﻴﺮ ﮐﺮدﻩ ﻧﺎن ﺑﺴﺎزد، و ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﻧﺎزک از رﻣﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻏﻼم ﺧﻮد داد ﺗﺎ ﺁن را ﻃﺒﺦ ﻧﻤﺎﻳﺪ.
ﭘﺲ ﮐﺮﻩ و ﺷﻴﺮ و ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺑﺮﻳﺎن ﺷﺪﻩ را ﺁورد و زﻳﺮ درﺧﺖ اﻳﺴﺘﺎد ﺗﺎ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻧﺶ ﺁﻧﺮا ﺧﻮردﻧﺪ.
ﭘﺲ ﺧﺪاوﻧﺪ از وِی ﭘﺮﺳﻴﺪ:ﮐﻪ زوﺟﻪ ات ﺳﺎرا ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ اﻳﻨﮏ در ﺧﻴﻤﻪ اﺳﺖ، و ﺧﺪاوﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮد ﮐﻪ اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻮاﻓﻖ زﻣﺎن ﺣﻴﺎت ﻧﺰد ﺗﻮ ﺑﺮ ﺧﻮاهﻢ ﮔﺸﺖ و زوﺟﻪ ات ﺳﺎرا را ﭘﺴﺮِی ﺧﻮاهﺪ ﺷﺪ...
ﺳﺎرا ﺑﺪر ﺧﻤﻴﻪ اﻳﻦ را ﺷﻨﻴﺪ و دردل ﺧﻮد ﺑﺨﻨﺪﻳﺪ ﮐﻪ ﺷﻮهﺮم ﭘﻴﺮ اﺳﺖ وازﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﻋﺎدت ﻣﺎهﺎﻧﻪ ﻣﻨﻘﻄﻊ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ و ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺮا ﭘﺴﺮِی ﺧﻮاهﺪ ﺷﺪ ؟
و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ اﺑﺮاهﻴﻢ ﮔﻔﺖ: ﺳﺎرا ﺑﺮای ﭼﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪ ، ﻣﮕﺮ هیچ اﻣﺮی ﻧﺰد ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺸﮑﻞ اﺳﺖ؟
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺳﺎرا اﻧﮑﺎر ﮐﺮدﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﺨﻨﺪیدم ، ﭼﻮﻧﮑﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮد .
و ﺧﺪاوﻧﺪ ﮔﻔﺖ: ﻧﻲ، ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪي.
ﭘﺲ رﻓﺖ و اﺑﺮاهیم او راﻣﺸﺎﻳﻌﺖ ﻧﻤﻮد: و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮد ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺁﻧﭽﻪ را ﮐــﻪ ﻣﻴﮑﻨﻢ از اﺑـــــــﺮاهﻴﻢ ﻣﺨﻔﯽ دارم؟"
(ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺪﻩ ازﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ ، ﺑﺎب هجدهم ).

این چگونه خدائیست که گاهی خادم پیامبرش میشود و برای شستن پاهای او آبی میاورد و گاهی با پیامبری دیگر کشتی میگیرد؟؟؟

خرافات در ادیان پایانی ندارد!

کشتی گرفتن خدا (یهوه)با یکی از پیامبرانش!!!



کشتی گرفتن خدا (یهوه)با یکی از پیامبرانش!!!
.
وﻗﺘِﯽ دﻳﮕﺮ ﺧﺪا در ﺷﺒِﯽ ﺗﺎرﻳﮏ و درﺻﺤﺮاﺋِﯽ ﺧﻠﻮت ﺑﺎ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮش ﻳﻌﻘﻮب ﮐﺸﺘِﯽ ﻣِﯽ ﮔﻴﺮد ،
ﺑﺎاﻳﻦ ﮐﻪ اﻳﻦ ﮐﺸﺘِﯽ ﺗﺎ ﺳﭙﻴﺪﻩ دم اداﻣﻪ ﻣﻴﻴﺎﺑﺪ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ زﻣﻴﻦ زدن او ﻧﻤﻴﺸﻮد:"!!!

ﭘﺲ ﻳﻌﻘﻮب دو زوﺟﻪ ﺧﻮد ودو ﮐﻨﻴﺰش وﻳﺎزدﻩ ﭘﺴﺮش راهمرااﻩ ﺑﺎهمه
ﻣﺎﻳﻤﻠﮑﺶ ازﻣﻌﺒﺮ ﻳﺮﺑﻮق ﻋﺒﻮر داد ،
وﻟِﯽ دراﻳﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺎﻣﺮد ﻧﺎﺷﻨﺎﺳِﯽ در ﺑﻴﺎﺑﺎن روﺑﺮو ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻃﻠﻮع ﻓﺠﺮﺑﺎ وِی ﮐﺸﺘِﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ﭼﻮن دﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻳﻌﻘﻮب ﻏﻠﺒﻪ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻟﮕﺪِی ﺑﻪ ران او زدﮐﻪ ﺁﻧﺮاازﺣﺮﮐﺖ ﺑﺎزداﺷﺖ ،
ﭘﺲ ﺑﺪوﮔﻔﺖ ﻣﺮا رها ﮐﻦ زﻳﺮا ﮐﻪ ﻓﺠﺮﻣﻴﺸﮑﺎﻓﺪ، اﻣﺎ ﻳﻌﻘﻮب ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﻣﺮا ﺑﺮﮐﺖ ﻧﺪهی رهاﻳﺖ ﻧﮑﻨﻢ .
ﻣﺮد ازوِی ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻧﺎم ﺗﻮ ﭼﻴﺴﺖ ؟ ﭘﺎﺳﺦ داد ﻳﻌﻘﻮب .
ﮔﻔﺖ : ﻧﻲ، ازاﻳﻦ ﭘﺲ ﻧﺎم ﺗﻮ ﻳﻌﻘﻮب ﺧﻮاﻧﺪﻩ ﻧﺸﻮد ﺑﻠﮑﻪ اﺳﺮاﺋﻴﻞ ﺧﻮاﻧﺪﻩ ﺷﻮد ، زﻳﺮا ﮐﻪ ﺧﺪا ﻣﺠﺎهده ﮐﺮدِی و ﻧﺼﺮت ﻳﺎﻓﺘِﯽ .

و ﻳﻌﻘﻮب ﺑﺪوﮔﻔﺖ اﮐﻨﻮن ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﻣﺮا از ﻧﺎم ﺧﻮد ﺁﮔﺎﻩ ﺳﺎز .
ﺁن ﻣﺮد ﺟﻮاب داد : ﭼﺮا اﺳﻢ ﻣﺮا ﻣﻴﭙﺮﺳِﯽ ؟ و او رادر ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﮐﺖ داد .

وﻳﻌﻘﻮب ﺁن ﻣﮑﺎن را ﻓﻨﻮﺋﻴﻞ ﻧﺎﻣﻴﺪ زﻳﺮا ﮐﻪ در ﺁﻧﺠﺎ ﺧﺪارا از روﺑﺮودﻳﺪﻩ ﺑﻮد ، و ﭼﻮن ازﻓﻨﻮﺋﻴﻞ ﮔﺬﺷﺖ ﺁﻓﺘﺎب ﺑﺮ وِی ﻃﻠﻮع ﮐﺮد وﺑﺮ ران ﺧﻮد ﻣﻴﻠﻨﮕﻴﺪ.

ازاﻳﻦ ﺳﺒﺐ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻨِﯽ اﺳﺮاﺋﻴﻞ ﺗﺎ ﺑﻪ اﻣﺮوز ﻋﺮق اﻟﻨﺴﺎء را ﮐﻪ ﻋﻀﻠﻪ ران اﺳﺖ ﻧﻤﻴﺨﻮرﻧﺪ ، زﻳﺮا ﺧﺪا 2 ران ﻳﻌﻘﻮب را در ﻋﺮق اﻟﻨﺴﺎء ﻟﻤﺲ ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد
"( ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ ، ﺑﺎِی ﺳِﯽ ودوم ،٣٢ -٢٢).

اختلاف و تناقض در مصلوب شدن و صعود مسیح




اختلاف و تناقض در مصلوب شدن و صعود مسیح


انجیل متی درفصل 27 بند 39 ماجرای مصلوب شدن مسیح را اینطوری ذکر میکند:
دو دزد نیز یکی به دست راست و دیگری به دست چپ با مسیح مصلوب شدند و راهگذران به مسیح دشنام میدادند و همچنین آن دو دزد نیز که با وی مصلوب بودند اورا دشنام میدادند.


ولی انجیل لوقا در فصل 23 بند 39 میگوید:
یکی از دو جنایتکار مصلوب به وی دشنام میدادند :
((یکی از آن جنایتکار که به صلیب آویخته شده بود با ریشخند به او میگفت: مگر تو مسیح نیستی؟ خودت و مارا نجات بده!
اما آن دیگری با ملامت به اولی جواب داد از خدا نمیترسی؟ سر تو و او یک شکل حکم شده است در مورد ما منصفانه عمل شده چون ما به سزای اعمال خود میرسیم اما این مرد هیچ خطایی نکرده است.

حالا ملاحظه کنید که انجیل متی با صراحت میگوید:
که هردو دزد دشنام میدادند ولی انجیل لوقا با تاکید میگوید که یکی از آنها به مسیح دشنام میداد.

واز همه عجیب تر در انجیل متی فصل 12 بند 40 آمده است که مسیح گفت:
من همانند یونس که سه شبانه روز در شکم ماهی مانده در شکم زمین میمانم.
اما در انجیل (مرقس فصل 15 بند 42) آمده است که مسیح در قبر دو شب و یک روز بوده است .
یعنی یک ونیم شبانه روز , نه سه شبانه روز!

و ازین تناقضات در اناجیل بسیار زیاد است

کلیسا مسیح را معاشقه باز, بد اخلاق و اسراف کار معرفی میکند



کلیسا مسیح را معاشقه باز, بد اخلاق و اسراف کار معرفی میکند


در انجیل لوقا آمده است :
(( یکی از فریسیان عیسی را برای صرف غذا دعوت کرد . او به خانه آن فریسی رفت و برای خوردن طعام نشست.
در آن شهر زنی زندگی میکرد که رفتارش بر خلاف اخلاق بود چون او شنید که عیسی مسیح در خانه آن فریسی غذا میخورد در گلابدانی سنگی روغن معطر آورد و پشت سر عیسی و کنار پاهای او قرار گرفت و گریه کرد

به ادامه مطلب توجه کنید تا بدانید خرافات این آیین را...

چون اشکهایش پاهای عیسی را خیس کرد آنهارا با موهای خود خشک نمود و پاهای عیسی را بوسید و به روغن مالید.
وقتی صاحب خانه آنرا دید پیش خود گفت : (( اگر اون مرد واقعا" پیامبر میبود میدانست این زنی که اورا لمس میکند کیست و پطور زنی است , او زن بد کار و ناپاک است))
اما عیسی اون مرد را سرزنش میکند که اون زن از تو مهربانتر است.

ازوقتی که من داخل خانه شدم تو میبینی که او از بوسیدن پاهایم دست بر نمیدارد و او(زن) پاهای من را با روغن معطر مالید بنابر این بدان که محبت فراوان او نشان میدهد که گناهان بسیارش آمرزیده شده است.........!

و تا آخر قصه بوسیدن و لمس کردن است...

این چگونه پیامبر و چگونه خدایی است که با زنان معاشقه میکند؟!؟
آیا لمس کردن بدن یک زن نامحرم گناه نیست؟
و گذشته از آن کدام سلطان ظالم تر و متکبر تر از این پیدا میشود که کسی به پاهایش بیافتد و گریه کند و با موهایش آنرا خشک کند و به آن روغن معطر سیصد دیناری بمالد.
آیا کبر وگردن کشی ازین بیشتر سراغ دارید؟

شگفت آور اینکه بعد از آنهمه مفاسد اخلاقی و نا مشروع به گفته خودشان عیسی میگوید که گناهان بسیار آن زن بدکار آمرزیده شده است.
آیا اسراف , بوسیدن و لمس کردن بدن نامحرمان و اعمال نا مشروع سبب آمرزش گناهان است؟

مسیحیان چطور این حرف هارا که در کتب خودشان است میپذیرند .

مسیحیان دنیا بیدار شوید و دوباره خرافات تون را مطالعه کنید تا چه وقت خواب هستید !!!

اسحاق پیامبر



اسحاق پیامبر

ﭘﺲ از ﻣﺮگ اﺑﺮاهیم، ﭘﺴﺮش اﺳﺤـــﺎق ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ او ﻣﯽ ﺷﻮد، و ﭼﻮن ﺑﺎر دﻳﮕﺮ ﮐﻨﻌﺎن دﭼﺎر ﻗﺤﻄﯽ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ در ﻧﻈــﺮ ﻣﯽ ﮔﻴﺮد ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪرش ﺑﻪ ﻣﺼﺮ ﺑﺮود،
وﻟﯽ اﻳﻦ ﺑﺎر ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎ ﻧﻈﺮ او ﻣﻮاﻓﻘﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ:

«و ﺧﺪاوﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮد اﮐﻨﻮن ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﺼﺮ ﻓﺮود ﻧﻴﺎ، ﺑﻠﮑﻪ در ﺟﺮار ﺳﺎﮐﻦ ﺷﻮ، و ﻣﻦ ﺗﻤﺎم اﻳﻦ زﻣﻴﻦ را ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ دهم و ذرﻳﺖ ﺗﺮا ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺘﺎرﮔﺎن ﺁﺳﻤﺎن ﮐﺜﻴﺮ ﻣﯽ ﮔﺮداﻧﻢ و ﺗﻤﺎم زﻣﻴﻦ را ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻢ و از ذرﻳﺖ ﺗﻮ ﺟﻤﻴﻊ ﻣﻠﺖ های ﺟﻬﺎن را ﺑﺮﮐﺖ ﻣﯽ دهم زﻳﺮا ﮐﻪ اﺑﺮاهیم ﻗﻮل ﻣﺮا ﺷﻨﻴﺪ و اواﻣﺮ و اﺣﮑﺎم و ﻓﺮاﻳﺾ ﻣﺮا ﻧﮕﺎﻩ داﺷﺖ»
(ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﺑﻴﺴﺖ و ﺷﺸﻢ، ۵-١).

در اﺷﺎرﻩ ﺑﺪﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺗﻮرات وﻟﺘﺮ ﺗﺬﮐﺮ ﻣﯽ دهد ﮐﻪ اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺧﺪاوﻧﺪ در ﻓﺮﺳﺘﺎدن اﻳﻦ وﺣﯽ ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻏﻴﺮ از ﻣﻮﺿﻮع ﺧﺘﻨﻪ ﻓﺮزﻧﺪان ذﮐﻮر اﺳﺮاﺋﻴﻞ هیچگونه اﻣﺮ و ﺣﮑﻢ و ﻓﺮﺿﻴﻪ ای ﺑﻪ اﺑﺮاهیم اﺑﻼغ ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﻮد.

ﺑﻪ دﺳﺘﻮر ﻳﻬﻮﻩ، اﺳﺤﺎق ﺑﻪ ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﺟﺮار ﻣﯽ رود، وﻟﯽ وی ﻧﻴﺰ در ﺁﻧﺠﺎ درﺳﺖ همانند ﺁﻧﭽﻪ ﭘﺪرش در ﻣﺼﺮ ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد زن ﺧﻮد را ﺧﻮاهﺮش ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ:
«ﭘﺲ اﺳﺤﺎق در ﺟﺮار اﻗﺎﻣﺖ ﻧﻤﻮد، و ﻣﺮدﻣﺎن ﺁﻧﺠﺎ درﺑﺎرﻩ زﻧﺶ Rebecca
(رﻓﻘﻪ) ﮐﻪ زﻧﯽ ﻧﻴﮑﻮ ﻣﻨﻈﺮ ﺑﻮد از او ﺟﻮﻳﺎ ﺷﺪﻧﺪ و او ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﻮاهر ﻣﻦ اﺳﺖ.
ﭘﺲ ﭼﻮن ﻣﺪﺗﯽ در ﺁﻧﺠﺎ ﺗﻮﻗﻒ ﻧﻤﻮد ﭼﻨﺎن اﺗﻔﺎق اﻓﺘﺎد ﮐﻪ اﺑﯽ ﻣﻠﮏ ﭘﺎدﺷﺎﻩ از درﻳﭽﻪ ﻧﻈﺎرﻩ ﮐﺮد و دﻳﺪ ﮐﻪ اﻳﻨﮏ اﺳﺤﺎق ﺑﺎ رﻓﻘﻪ ﻣﺰاح ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﭘﺲ اﺳﺤﺎق را ﻧﺰد ﺧﻮد ﺧﻮاﻧﺪ ﮔﻔﺖ هماﻧﺎ ﮐﻪ اﻳﻦ زوﺟﻪ ﺗﺴﺖ، و ﭼﺮا ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮاهر ﻣﻦ اﺳﺖ ﺗﺎ ﻳﮑﯽ از ﻗﻮم ﻣﻦ ﺑﺎ او همخوابه ﺷﻮد
و ﻣﺎ را ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰرﮔﯽ ﺁوردﻩ ﺑﺎﺷﯽ؟
(ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﺑﻴﺴﺖ وﺷﺸﻢ، ١٠-۶).

اﺳﺤﺎق دارای دو ﻓﺮزﻧﺪ اﺳﺖ ﺑﻨﺎم ﻋﻴﺴﻮ و ﻳﻌﻘﻮب، ﮐﻪ دوﻗﻠﻮ ﺑﺪﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﻧﺪ، و ﭼﻮن ﻋﻴﺴﻮ زودﺗﺮ از ﻳﻌﻘﻮب ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻩ ﺣﻘﺎً ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﯽ ﭘﺪر ﺑﺎ او اﺳﺖ،

وﻟﯽ در ﻋﻤﻞ ﻓﺮزﻧﺪ دﻳﮕﺮش ﻳﻌﻘﻮب، ﮐﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻮرد ﻋﻼﻗﻪ ﻣﺎدر اﺳﺖ، ﺑﺎ ﺗﻮﻃﺌﻪ ای ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮاﺣﯽ ﻣﺎدرش ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻣﯽ دهد
اﻳﻦ ﺣﻖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮی را از ﺑﺮادرش ﻏﺼﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺑﻌﺪا ﻳﻬﻮﻩ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﻋﻠﻢ ﺑﺪﻳﻦ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎری ﺑﺮ ﺁن ﺻﺤﻪ ﻣﯽ ﮔﺬارد:

«... و ﭼﻮن اﺳﺤﻖ ﭘﻴﺮ ﺷﺪ و ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ از دﻳﺪن ﺗﺎر ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮد، ﭘﺴﺮ ﺑﺰرگ ﺧﻮد ﻋﻴﺴﻮ را ﻃﻠﺒﻴﺪﻩ ﺑﻪ وی ﮔﻔﺖ ﺗﺮﮐﺶ و ﮐﻤﺎن ﺧﻮﻳﺶ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺻﺤﺮا ﺑﺮو و ﻧﺨﺠﻴﺮی ﺑﺮای ﻣﻦ ﺑﮕﻴﺮ ﺧﻮرﺷﯽ ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ دوﺳﺖ ﻣﯽ دارم ﺑﺮای ﻣﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺰد ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﺨﻮرم و ﺟﺎﻧﻢ ﻗﺒﻞ از ﻣﺮدﻧﻢ ﺗﺮا ﺑﺮﮐﺖ دهد

و ﭼﻮن اﺳﺤﻖ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﻮد ﻋﻴﺴﻮ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ رﻓﻘﻪ ﮐﻪ زوﺟﻪ اﺳﺤﻖ ﺑﻮد ﺷﻨﻴﺪ و رﻓﺘﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﻮد ﻳﻌﻘﻮب را ﺧﻮاﻧﺪﻩ ﮔﻔﺖ:

اﮐﻨﻮن ﮐﻪ ﻋﻴﺴﻮ ﺑﻪ ﺻﺤﺮا رﻓﺘﻪ ﺑﺴﻮی ﮔﻠﻪ ﺑﺸﺘﺎب و دوﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﺧﻮب از ﺑﺰها ﺑﺮای ﻣﻦ ﺑﻴﺎر ﺗﺎ از ﺁﻧﻬﺎ ﻏﺬاﺋﯽ ﺑﺮای ﭘﺪرت ﺑﻄﻮرﻳﮑﻪ دوﺳﺖ ﻣﯽ دارد ﺑﺴﺎزم و ﺁﻧﺮا ﻧﺰد ﭘﺪرت ﺑﺒﺮ ﺗﺎ ﺑﺨﻮرد و ﺗﺮا ﻗﺒﻞ از وﻓﺎﺗﺶ ﺑﺠﺎی ﻋﻴﺴﻮ ﺑﺮﮐﺖ دهد...

و رﻓﻘﻪ ﺟﺎﻣﻪ ﻓﺎﺧﺮ ﻋﻴﺴﻮ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻳﻌﻘﻮب ﭘﻮﺷﺎﻧﻴﺪ،

و ﺧﻮرش و ﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﺪﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺧﻮد ﻳﻌﻘﻮب ﺳﭙﺮد.

ﭘﺲ ﻳﻌﻘﻮب ﻧﺰد ﭘﺪرﺧﻮد ﺁﻣﺪﻩ ﮔﻔﺖ ای ﭘﺪر، ﻣﻦ ﻧﺨﺴﺖ زادﻩ ﺗﻮ ﻋﻴﺴﻮ هﺴﺘﻢ و ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻤﻦ ﻓﺮﻣﻮدی ﮐﺮدم.
اﻻن ﺑﺮﺧﻴﺰ و ﺑﻨﺸﻴﻦ و از ﺷﮑﺎر ﻣﻦ ﺑﺨﻮر...
ﭘﺲ ﺷﺮاب ﺑﺮاﻳﺶ ﺁورد واﺳﺤﻖ ﺁن ﻃﻌﺎم و ﺷﺮاب را ﺑﺨﻮرد و ﺑﺮﮐﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮی ﺧﻮد را ﺑﻪ او داد.

و ﭼﻮن از ﺑﺮﮐﺖ دادن ﺑﻪ ﺑﻌﻘﻮب ﻓﺎرغ ﺷﺪ، ﺑﻤﺠﺮد ﺑﻴﺮون رﻓﺘﻦ ﻳﻌﻘﻮب از ﺣﻀﻮر ﭘﺪر، ﺑﺮادرش ﻋﻴﺴﻮ از ﺷﮑﺎر ﺑﺎز ﺁﻣﺪ و او ﻧﻴﺰﺧﻮرﺷﯽ ﺳﺎﺧﺖ و ﻧﺰد ﭘﺪر ﺧﻮد
ﺁوردﻩ ﺑﺪو ﮔﻔﺖ ﭘﺪر ﻣﻦ ﺑﺮﺧﻴﺰ و از ﺷﮑﺎر ﭘﺴﺮ ﺧﻮد ﺑﺨﻮر ﺗﺎ ﺟﺎﻧﺖ ﻣﺮا ﺑﺮﮐﺖ دهد.
ﭘﺪرش اﺳﺤﺎق ﺑﻪ وی ﮔﻔﺖ ﺗﻮﮐﻴﺴﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺗﻮ ﻋﻴﺴﻮ هستم.

ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻟﺮزﻩ ﺑﺮ اﺳﺤﺎق اﻓﺘﺎد و ﮔﻔﺖ ﭘﺲ ﺁن ﮐﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻧﺨﺠﻴﺮی ﺻﻴﺪ ﮐﺮدﻩ ﺑﺮاﻳﻢ ﺁورد و ﻗﺒﻞ از ﺁﻣﺪن ﺗﻮ او را ﺑﺮﮐﺖ دادم؟
ﻋﻴﺴﻮ ﻧﻌﺮﻩ ﻋﻈﻴﻢ و ﺗﻠﺦ ﺑﺮﺁوردﻩ ﺑﻪ ﭘﺪر ﺧﻮد ﮔﻔﺖ ای ﭘﺪرم ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﮐﺖ ﺑﺪﻩ.

ﮔﻔﺖ ﺑﺮادرت ﺑﻪ ﺣﻴﻠﻪ ﺁﻣﺪ و ﺑﺮﮐﺖ ﺗﺮا ﮔﺮﻓﺖ و او را ﺑﺮ ﺗﻮ ﺳﺮور ﺳﺎﺧﺘﻢ وهمه ﺑﺮادراﻧﺶ را ﻧﻴﺰ ﻏﻼﻣﺎن او ﮔﺮداﻧﻴﺪم و ﻏﻠﻪ و ﺷﻴﺮﻩ را رزق او دادم.

ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎر ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﺮادر ﺧﻮد را ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺧﻮاهﯽ ﮐﺮد»
(ﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ، ﺑﺎب ﺑﻴﺴﺖ و هفتم، ۴٠-١).

داستان مضحک و بدون انديشه خلقت اسمان و زمين در اديان ابراهيمي.




داستان مضحک و بدون انديشه خلقت اسمان و زمين در اديان ابراهيمي.


يكي از ايراداتي كه به اديان ابراهيمي وارد ميشود و نشان دهنده سطح علم و دانش خدا در اين اديان ميباشد داستان خلقت جهان هستي است كه هم در تورات و هم در قرآن با اندكي تغيير گفته شده است كه خدا در شش روز اسمان و زمين را خلق كرده است و...

حال نكته اي در اينجا مطرح ميشود كه هيچ گاه به ذهن خدا نرسيده است كه بفهمدد چه ادعاي بچگانه و خنده داري را مطرح كرده است و ما اين سوال را از كتاب بيست و سه سال زنده ياد علي دشتي براي شما مطرح ميكنيم و قضاوت را به خود شما واگذار ميكنيم.

تورات از مواريث گران بهاي تاريخ فكر بشري است
زيرا ساده لوحي اقوام ابتدايي راجع به پيدايش جهان و طرز تفكر حقيرانه اي كه ازخالق كائنات دارند در آن منعكس است.
برحسب اين كتاب خداوند آسمان ها و زمين را در ظرف شش روز آفريد و روز هفتم كه شنبه بود به استراحت پرداخت
پيش از آفرينش آسمان ها و زمين طبعاً خورشيدي وجود نداشت تا از طلوع و غروب آن روز و شبي پديد شود و بشر آن را براي خود معيار زمان قرار داده است.
آيا خداوند هم براي نشان دادن زمان آفرينش محتاج اين معيار بوده است؟

آيا شش روزي كه براي آفرينش جهان مصرف شده روزهاي كره زمين است يا مثلاً روزهاي سياره نپتون؟

علت حدوث روز و شب طلوع و غروب آفتاب است بر كره زمين.
اگر فرض كنيم كه خداوند هنوز آن ها را نيافريده است چگونه روز و شب حادث مي شود؟
آيا در ذهن حضرت موسي ممكن است معلول قبل از علت وجود داشته باشد؟

نقدی بر پنج پیامبر اوالعزم



نقدی بر پنج پیامبر اوالعزم


دراین مقاله سعی در بررسی پنج پیامبر اوالعزم یا صاحب کتاب و رد ارتباط آنها با نیروهای کنترل کننده جهان که عوام آنان را خداوند می نامند دارم

پیامبران صاحب کتاب از اینقرارند

نوح

ابراهیم

موسی

عیسی

محمد

نوح

این ناخدای کشتی و نجات دهنده نسل بشر ماهیتی کاملا افسانه ای داشته است و طبق نظریات زمین شناسان و باستان شناسان در ده هزار سال گذشته کلا طوفانی به این وسعت در پهنه زمین رخ نداده است

وکلا یهودیان و پیامبر آنان تمامی افسانه ها و رسوم ملل مختلف را نمونه برداری نموده و سپس به نام خود ثبت نموده اند و بسیاری بر این باورند که طوفان نوح در حقیقت کپی ناشیانه ای از افسانه قاره غرق شده آتلانتیس می باشد

ابراهیم

پدر ایمان
چرا ایمان پیامبران سامی دامنگیر خود آنان نمی گردد و تنها اطرافیان آنها را معذب می نماید ؟
البته مراسم قربانی کردن اسماعیل تنها یک نمایش برای خام کردن اطرافیان ابراهیم بوده است او مردی بسیار زیرک و تاجر مسلک بود که با انتساب بیابانی لم یزرع به خانه خدا(کعبه)مردی بسیار ثروتمند گردید

از عشق او به همسرش سارا داستانهای زیادی نوشته شده است که عاقبت این عشق آسمانی به،همبستری ابراهیم با کلفت سارا(هاجر )منتهی گردید

موسی

یکی از شرورترین و بدنهاد ترین پیامبران یهود می باشد او کلا در هر مکان و سمتی که بود به قول معروف نمک خورد و نمکدان شکست بر خلاف افسانه های که در مورد او وجود دارد او در خانواده سلطنتی فرعون رشد و نمو نکرد
بلکه یکی از کاهنان امپراتوری مصر بود که دسترسی به کتابخانه ها و علوم سری مصر باستان داشت و دانستن همین علوم بود

که او را در نزد مردم ساحری چیره دست و یا پیامبری معجزه گر نمایان ساخت به قول دانشمند و نویسنده مشهور و توانا آرتور سی کلارک مخترع ماهواره های مخابراتی :
تکنولوژی پیشرفته را نمی توان از جادو تشخیص داد!

این مرد شریف که باید الگویی برای امت خود باشد در شب فرار قوم بنی اسراییل از مصر به امت خود می گوید:تا آنجا که می توانید از همسایگان خود زر و غذا و سایرملزومات قرض بگیرید و بهیچ وجه به آنان در مورد عزیمت خود حرفی نزنید

این عمل دزدی است زیرا همسایگان خوش دل وساده برای راه انداختن کار دوستان یهودی خود به آنان قرضی دادند که تا ابد به آنان برگردانده نشد

خدایی که موسی در تورات با نام یهوه معرفی می کند وجودی وحشی ،عقده ای و نامهربان است که هیچ شباهتی به اهورمزدای مهربان و دانا و یا میترای مهرورز و خردمند ندارد و بیشتر به اهریمن می ماند
دو نوع تورات وجود دارد تورات عهد قدیم وتورات عهد جدید

در تورات عهد قدیم چیزی بجز دستوراتی برای کشتن وخوردن و همبستری و صد البته ختنه کردن وجود ندارد خدای تورات از مردان تنها چیزی که می خواهد ختنه کردن است و چند گرم پوست اضافه در آلت آقایان برای واجب الوجود اهمیتی حیاتی دارد

اما تورات عهد جدید پس از مهاجرت عده ای از یهودیان به ایران در دوره کورش بزرگ و پس از فتح بابل نگاشته شده و با اینکه نگارندگان این کتاب درک ناقصی از رویارویی با فرهنگ والا و نوین آریایی دارند اما از نظر محتوی بسیار به روز تر و نوین تر از تورات عهد قدیم می باشد و حداقل بارقه ای از جهان بینی ولو مسخره در آن به چشم می خورد

عیسی

تنها مصلح و شخص نیکوکار در میان پیامبران یهود ،که عده ای در وجود داشتن او شک دارند و عده دیگر او را نیکو کاری معمولی فرض کرده که توسط امپراتور کنستانتین مبدل به یک قدیس و فراتر از آن تبدیل به خدا شد
ولی در مورد عیسی همیشه یک علامت سوال در اذهان نقش می بندد:
چرا کسی که مرده را زنده می کرد خود سر انجام کشته شد؟

محمد

شارلاتان ترین و حقه باز ترین و زنباره ترین پیامبر صاحب کتاب است کارهایی که او در زمان حیاتش انجام داد اگر امروزه انجام می داد به هزاران بار اعدام محکوم میشد

از همبستری با دختر نه ساله گرفته(عایشه)تا به کام مرگ فرستادن نزدیکترین یاران خود برای کام جویی از همسرانشان

محمد نه انسانی نیکوکار و صلح جو مانند عیسی بود
و نه کاهنی آگاه به تکنولوژی باستانی همانند موسی،

او تنها مردی زیرک بود که از زمان و مکان به بهترین وجه برای رسیدن به آرزوهای خود استفاده نمود و تمامی این رذایل را تحت لوای وجودی بی زبان به نام الله انجام داد
قران او که از نظر عده ای بیسواد و امی معجزه او تلقی می شود خزعبلاتی کپی شده از انجیل و تورات است

و الله مسلمانان که آفریننده جهانیان است هیچ اطلاعی راجع به گرد بودن زمین،چرخیدن زمین به دور خورشید ،نظریه کوانتوم و یا نسبیت ندارد

و تا دلتان بخواهد پر از داستان های سخیف و بی ارزشی مانند یوسف و زلیخا است این کتاب آسمانی همواره در پی سرویس دادن به صاحب خود می باشد
تا جاییکه در آن آمده است

روزی محمد با زنان خود نزاع کرد و به مسجد پناه بردو سوگند خورد که دیگر به نزد همسران خود نمی رود
پس از چند گاهی شهوت بر او مستولی گردید
و بلافاصله آیه ای از طرف الله بر او نازل گردید که ای محمد چرا چیزی که ما بر تو حلال کردیم بر خود حرام می کنی و بلافاصله محمد به نزد همسران خود بازگشت وکام دل ستاند